#آغوش_تو_پارت_53

سوزن سرم رو.از توی دستم کشیدم

-من هیچی ک نداشته باشم از خیلی از امثال تو داراترم...

پامو گذاشتم روی زمین

-کجا؟ مامان سفارش کرده حتما ببرمت اگه نگفته بود گوشه خیابون ولت میکردم

-از امثال تو ک.بعید نیست

عصبی اومد سمتم

-خیلی پر.رویی اگه نیاورده بودمت الان بخاطر افت فشار سینه قبرستون بودی

-چ.بهتر..

کوله ام کجاس؟!

-لاکت؟

اخم کردم

-کجاس گفتم..

-چ میدونم

-غلط کردی ک چ میدونی؟ میگم کجاس؟

-چته باز قاطی کردی؟

-مثل آدم جواب بده تا قاطی نکنم

-تو ماشینه......

..... کارهای ترخیص ب سرعت انجام شد و.نشستیم توی ماشین کولمو از صندلی عقب برداشتم..

-خیالت راحت شد

-خیلی حرف میزنی می دونستی؟

پورخند زد

-ن ک تو لالی..

لال بودنم عالمی داره... کاش نصیبت بشه

اخمش غلیظ شد و.ماشین رو روشن کرد

شیشه رو دادم پایین

-حالم از اودکلنت ب هم میخوره... بد روی اعصابمه

-سه برابر خودت پولشه.. باید هم بدت بیاد.. چون عادت نداری ب چیزهای گرون قیمت و.لوکس.

-همین ک تو عادت داری برای من بسه..

در ضمن علاوه بر سلیقه ی اودکلن سلیقه ی خرید ماشینت هم صفره...

-نمی ترسی این موقع شب پرتت کنم گوشه خیابون تا چلاغ تر بشی

-نترس من گرگ بارون دیده ام.... بعدم مردونگیت رو.... چنان از عقب یکی زد ب ماشین ک چسبیدم ب داشبورت... و ماشین خورد ب جدول خیابون....

سرمو بلند کردم...

سرش چسبیده بود ب فرمون...

تکونش دادم

-خوبی؟ زنده ای؟

سرشو ب آرومی بلند کرد... پیشونیش زخمی شده بود تا خواستم چیزی بگم ی دفه در سمت امیر علی باز شد و ی نفر اونو کشوند بیرون..

قلبم اومد توی دهنم.. سریع پیاده شدم...

چند نفر ریخته بودن سرش ومیزدنش... درسته اونم میزد با اینکه هنوز از شوک ناشی از تصادف. منگ میزدولی کم نمیاورد...

نگام ب تیزی چاقویی افتاد ک از پشت می خواستن فرو کنن توی کمرش

خودمو رسوندم ب پسره و با همون پای گچ گرفتم بهش لگد زدم پهن خیابون شد..

همه برگشتن سمت من

-میخواین از پشت خنجر بزنین نامردای کثافت

-یکی از مردای نقاب پوش ب دوستش اشاره کرد ک بیاد سراغ من...

قیافه.اش ترسناک بود ولی منو دست و کم گرفته بود....

زدم هر چی فن بلد بودم روش اجرا کردم طوری ک پهن زمین شد... جدا از درد پام گچ شدت ضربه رو بیشتر میکرد و این برای من ی امتیاز بود...

این غولو ک نفله کردم رفتم سراغ اونا ک سه نفره حجوم برده بودن ب اون بیچاره و ب قصد کشت می زدنش....

نگام افتاد ب قفل.فرمون توی ماشین غول های محترم

همینجور ک نفس نفس میزدم برش داشتم و فریاد زنان حمله کردم بهشون و فقط ضربه میزدم.... دیگه مهم نبود کی چقدر بخوره... فقط می خوردن ک با گذاشته شدن چاقو روی گلوم سرجام میخکوب شدم

-بندازش.

جرات نفس کشیدن نداشتم

-میگم بندازش... کررری

ب امیر علی ک مثل من داغون بود نگاه کردم و قفل فرمون رو پرت کردم..کف خیابون ....

-تو دیگه از کدوم....


romangram.com | @romangram_com