#آغوش_تو_پارت_47
ی نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت حوض چند مشت آب خنک پاشیدم ب صورتم...
آخ ک چقدر چسبید..
-یا الله... عزیز خانم...
-سلام پسرم....
پسره رفت و.عزیز رو در آغوش گرفت و دستشوب*و*س* ید....
-کو مهمون من؟
ب من اشاره کرد
حاج آقا رو از جلوی خودش کنار زد و.منو نگاه کرد..
اونم مثل من متعجب بود..
-فاطمه ای؟
پر کشیدم سمتش و در آغوش کشیدمش... چ عطری داشت آغوش مادرانه اش...
-عباس من باتو تصادف کرده
ازش جدا شدم
-عباس کیه؟
ب حاج آقا اشاره کرد...
-عه... عباسین شما؟
هنوز سر ب زیر بود
-عزیز جان این خانم.رو می شناسی؟
-آره مادر می شناسمش... دختر خوبیه فقط ب ما قول داد هفته ای یک بار بیاد سراغمون ولی انگار یادش رفت
ی نفس عمیق کشیدم
-یادم نرفته عزیز خانم.. بدبختی پشت بدبختی اومد سراغم... آبجیم پیش شماست
-آبجیته؟ چ دختر شیرینیه
-بهش میگین بیاد تا بریم
-کجا مادر مگه میزارم ک بری
-ماشین آماده اس می خواین برسونمتون
-عباس؟! این چ حرفیه؟
-جسارت نکردم عزیز خانوم.... گفتم شاید کار داشته باشن و خانواده نگرانشون بشه...
چرا حس کردم طعنه میزنه
نگاش کردم بازم ب کاشی های کف حیاط زل زده بود پوفی کردم و.بی خیال شدم
-رها خوابه؟
-آره مادر بشین همین جابرم ی چیزی بیارم خستگیت در بره... عباس جان مادر جایی نرو تا.برگردم...
اینو گفت و رفت و باز من با حاج آقا تنها شدم
-ناراحتین ک اومدم اینجا ؟!
تسبیحش رو دست گرفته و بود و.زیر لب زمزمه میکرد
-دارم باهات حرف میزنما؟! سرشو برگردوند سمت حوض
-از بيمه مقدار خسارتی ک بهتون وارد کردم رو پرسیدم...
دست کرد تو جیبش و ی چک بیرون آورد و گذاشت کنارم
.....بفرمایین
چک.رو برداشتم.... پول کمی نبود ک بتونم ازش بگذرم از طرفی هم بهش نیاز داشتم، اصلا ب درک ک ب خاطرش پام شکست
گذاشتم تو کوله ام
-چون حقمه برش میدارم
-من می خوام برم تا جایی اگه آبجیتون آماده اس بگین تا برسونمتون
ن انگار واقعا ناراحته ک اینجاییم
-میریم خیالت راحت حاج اقااااا! در ضمن ما نجس نیستیم ک می ترسی کثافتمون خونه اتونو بگیره....
از سر جام بلند شدم... بهم برخورده بود رفتارش... لنگون لنگون رفتم سمت ساختمون
-رهاااا ....رهاااا
چند لحظه بعد رها با چهره ی خواب آلود توی چارچوب در ظاهر شد تا منو دید دوید سمتم و ب*غ*لم کرد
-فدات بشم من خوبی؟!
با لبخند سرشو تکون داد
-حالا ک خوبی بریم
دستمو گرفت...
دستشو فشردم
romangram.com | @romangram_com