#آغوش_تو_پارت_44
ی نفس عمیق کشید و از اتاق خارج شد
حالا دیگه من مونده بودم و ملوک ی سرباز وظیفه کچل ...
ملوک ک خفه خون گرفته بود از ترس.. فکرش هم نمیکرد اینقدر زور داشته باشم...
پوفی کردم و ب سرباز خیره شده
-آق سرباز چند ماه خدمتی؟
اخم کرد
-زبونتو موش خورده
-تو رضایتت رو از این خانم بگیر
-چیکارشی؟ وکیل وصیشی؟
-جای مادرته خجالت بکش
-مادر بدبخت من ک زیر خاک پوسیده.. تو ب جای من ب خواهر و.مادرت فحش ناموس بدن و هر چی تهمت و هرزگیه ببندن بهش فقط نگاش میکنی ؟!
اوه اوه سرباز مملکت رگ گردنش منقبض شد
-حالا نمی خواد بترکی.. من ترکیدم ،شدم این.. نگفتی چند ماه خدمتی ؟!
-ی سال دیگه دارم...
-اوخی... کوچولو... همیشه از سربازا خوشم می اومد.. موجودات بدبختی ان... راستی راستی آش خوری
-بهت رو دادم خیلی حرف میزنیا
-داداشىمون عصبانی شد... ی،معرفت ب خرج میدی ی لیوان آب تگری واسم بیاری... گلوم شده کویر لوت
زل زده بود بهم
-نترس دیگه ن من نای کتک زدن دارم ن این مومیایی نای خوردن..
-از جات تکون نمی خوری ها
-ای ب چشم....
رفت سمت در
-مسعود.. برو ی لیوان آب بیار..
برگشتم سمت ملوک...
-شازده پسر عاشقت کدوم قبرستونیه ک نمیاد ب داد ننه اش برسه...
اخم کرد
-نکنه سر گذاشته ب بیابون...
-میندازمت گوشه زندان
صداش از توی چاه بلند میشد
-بچه. می ترسونی؟ بنداز... در عوض هر چی اون تو بمونم انگیزه اینکه تو رو زجر کشت کنم بیشتر میشه
-اینقدر حرف نزن بگیر اینو بخور
لیوان آب رو از سرباز گرفتم
ی قلوپ خوردم
-اسمت چیه؟ بد نوشته ان روی لباست
صاف وایساد
-با تواما
-فرید
آب پرید توی حلقم و.ب سرفه افتادم...
دوباره سرتاپاشو برانداز کردم....
-آبجی داری؟
اخمش غلیظ تر شد
-ی نصیحت خواهرانه بهت میکنم.. خیلی هوای آبجیت رو داشته باش.. اینقدر ک کمبود محبت نداشته باشه ک بخواد دلش هوایی بشه
-آبجی من مث تو نیست
پوزخند زدم
-منو اینطوری نبین... اینی ک اینجاست من نیستم... خود واقعیم رو شش سال پیش کشتن...
هنوز حرفم تموم نشده بود ک سروان با چهره ای در هم وارد اتاق شد
رو کرد سمت ملوک
-رضایت میدین یا نه
-نمیدم
پوفی کردم
-من از همون اولشم انتظار رضایت ازت نداشتم... تو اصلا توی عمرت ب کسی خیر رسوندی !؟
-شریفی ببرش بازداشگاه
خودم از سر جام بلند شدم
romangram.com | @romangram_com