#آغوش_تو_پارت_43

-میشه لطفا برین اونطرف بنشینید

-بله؟!

-برین اونطرف

-اونطرف چ خبره

-خواهش کردم ازتون

شونه ای بالا انداختم و با زحمت خودمو کشیدم طرف مخالفش.. حالا ی کمی موفق ب دیدن نیم رخ مبارکش شدم....

از این ریشوهای بچه مثبته

-خونه اتون توی این محله اس؟

مشکلیه؟

سرشو ب نشونه ی ن تکون داد..

هنوز ب خونه نرسیده بودیم.ک دیدم همه ی اثاثیه امون کف کوچه پهنه..

-یا خدا...

زدم ب صندلیش..

-نگه دار نگه دار...

چیزی شده؟

-میگم نگه دار این لگنو..

ماشینو نگه داشت نفهمیدم چجوری درو باز کردم و.با اون وضع خودمو انداختم بیرون..

متعجب ب اثاثیه کف کوچه چشم دوخته بودم ک نگام افتاد ب رها ک با صورت کبود ی گوشه کوچه زانوهاشو ب*غ*ل گرفته بود...

بدون توجه ب حال خراب خودم لنگ لنگان خودمو رسوندم بهش

-چی شده رها...

سرشو بلند کرد...

رنگ ب رو.نداشت

بلند شد و.منو در آغوش گرفت....

هق هق میکرد

-میگم چی شده اینقدر گریه نکن...

حرف نمیزد... بازم سکوتش رو نشکست

-رهاااا با.توام.... چرا تو اینجایی، این اسباب اثاثیه کف کوچه چ غلطی میکنه.....

-من آبروم رو.از سر راه نیاوردم ک.با نگه داشتن دوتا دختر خراب تو خونه ام ب بادش بدم

برگشتم، ملوک بود با اون چادر گلدار روی سرش

-چ زری زدی

-هر چی داشتی و.نداشتی ریختم کف کوچه..... همسایه ها برام خبر آوردن چ کثافت خونه ای درست کردی... اون از اون پسره ک پرتش کردی بیرون اونم از ابی ک جلوی چشم همه ب*غ*لش کردی.... معلوم نیست چندتای دیگه رو.اغفال کردی.... نمی خوام پشت سرم حرف در بیارن...برین کثافت کاری هاتونو جای دیگه بکنین.. اینجا توی خونه ی من جاش نیست... حیف اون همه دلسوزی ک برای شماها کردم... اون معصومه هم خوب ک مرد... خوب ک پسرم نجات پیدا کرد.. ی ه*ر*ز*ه بود مثل شماها.......

آتیش گرفتم و منفجر شدم... با اون وضعم چنان جهنمی براش ساختم ک تا عمر داشت دور و.ور من نپلکه

.... خودم ب جهنم حق نداشت ب کسایی ک مثل خواهر بودن و.از آب ذلال تر تهمت بزنه..... حق نداشت.....

توی كلانترى نشسته بودیم و درست رو ب روی ملوک با این تفاوت ک تموم بدنش رو.سیاه و کبود کرده بودم... شانس آورده بود پام شکسته بود مگرنه الان جنازه اش هم روی زمین نبود... متنفر بودم از کسایی ک ب سرعت رنگ عوض میکردن...

-می دونستی با این کارت می افتی زندان؟

ب سروانی ک پشت میز نشسته بود چشم دوختم

-بندازه.... انتظار ک نداری صاف صاف وایسه جلوم و به منو آبجیام تهمت هرزگی بزنه بعد بگم باشه چشم تو راست میگی.... نوش جونش بدتر از اینام حقشه... ی عمره مثل خر کار کردم و عرق ریختم ک یکی مثل این زنیکه بهم تهمت نزنه.......

برگشتم سمت ملوک ک از بس خورده بود رمق نداشت

-بدبخت فلک زده... اون نونی ک من در میارم هزار برابر حلال تر از اونیه ک اون شوهر لندهورت میزاره سر سفره ات

-چ خبره آگاهی رو گذاشتی رو سرت؟! ی کم مناعت طبع و شعور حرف زدن داشته باش

-برو بابا دلت خوشه ها.. مناعت طبع دیگه چ صیغه ایه... منو بیندازین زندان.. ککم هم نمی گزه ولی بهم قول بدین هوای جفت آبجی هامو داشته باشین.... اصلا ی کاری میکنیم برام حبس ابد ببرین... من چاکرتون هم هستم فقط آبجی های منو خوشبخت کنید.... دست گذاشتم روی دهنم.. اگه کن دیگه حرفی زدم..

سروان سری از تاسف تکون داد....

-چ آدم هایی پیدا میشن

-منظور

ب ملوک نگاه کرد

-خانم رضایت میدین یا بندازیمش بازداشگاه؟!

-سروان بشیری ی لحظه تشریف بیارین؟

برگشت سمت در

-چی شده شجاعی؟

-بیاین ی کار واجب دارم

پوفی کرد و خودکارشو گذاشت روی میز و رفت سمت در

-تلاشت رو بکن ک بتونی ازش رضایت بگیری

-ب قبر باباش بخنده ک التماسش کنم!


romangram.com | @romangram_com