#آغوش_تو_پارت_42

-بله بنده مرتکب این اشتباه شدم، هر چ قدر هم خسارت دیده باشین تقدیم میکنم

-آقای ب اصطلاح محترم چرا سرت تو یقه اته.. من بدم میاد با یکی حرف بزنم طرف نگام نکنه.. فیس تو فیس نشنیدی؟

-من راحتم

چ پر روهه این..

-میگم سرتو بلند کن، میگه من راحتم، من ناراحتم می فهمی.. من

-من میرم با پزشکتون صحبت کنم ببینم کی ترخیص میشین

اینو ک گفت رفت من شوک زده برگشتم سمت پرستار

-این چرا این مدلی بود

خنده اشو خورد

سرممو چک کرد

-مدلش چشه مگه؟

-خیلی پوشیده بود یقه اش تا گلوش بود...سرشم نیاورد بالا بفهمم چ شکلیه

خندید

-بعضی ها اینوری ان بعضی ها اونوری.. حالا دیدی گفتم قیافه اش ب اون چیزی ک گفتی نمی خوره...

-یا خدا ک از اون پاستوریزه هاست

چند ساعت بعد کار ترخیصم تموم شد و در حالی ک با کمک حاج آقا.. مثلا روی ویلچر نشسته بودم تا کنار ماشینش هولم میداد..

یعنی می بردتم.. ((:

ولی با تموم این احوال هنوز موفق ب رویت صورتش نشده بودم.. نگام نمیکرد))) :

درو باز کرد و.با زحمت تمام من خودمو نشوندم روی صندلی..

اونم عقب... در جلو رو برام باز نکرد...

وقتی نشست نق زدنمو شروع کردم

-ازت کم میشه ی کمکی ب آدم بکنی سوار بشه

-خدمتتون عرض کردم ک ب پرستار بگم بیاد کمک گفتین نه

-برو بابا تو هم... خدمتتون عرض کردم.. بدم میاد یکی باهام لفظ قلم حرف بزنه..

-میشه آدرس خونه رو لطف کنید؟

-لطف نمی کنم.. همینجور برو میگم کدوم وری بری

ماشین رو روشن کرد و.راه افتاد...

نمی دونم چرا بهش اعتماد کردم و سوار ماشینش شدم.. شاید بخاطر این ک حتی آدم حسابم نمیکرد ک نگام کنه... حالا هر چی ک بود ب قیافه اش نمی اومد پسر بدی باشه

-میشه ی آهنگ بزاری.. از سکوت بدم میاد...

دستش ک رفت سمت پخش نگام افتاد ب انگشتر عقیقش... دکمه رو فشار داد...... ب طاها و.یاسین...... ب معراج احمد....

چ آرامش عجیبی بهم داد..... چشمامو بستم.... ی نفس عمیق کشیدم..

-حاج خانم ببخشید از کدوم طرف برم

جلوی خودمو گرفتم ک نترکم از.خنده

-مگه من هم سن ننه اتم بهم میگی حاج خانم.

-میشه لطفا مسیر رو لطف کنید

-بپیچ ب چپ

دوباره روی صندلی لم دادم

-حاج آقا..

لب گزیدم...

-بله

-میشه بپرسم عطرتون چیه؟

ی چیزایی زیر لب زمزمه کرد... ال الله رو فقط فهمیدم....

-سوال بدی پرسیدم؟

سکوت کرد..

پوفی کردم..

-ب درک

ولی.آروم گفتم ...

-الان بپیچ ب راست

بدون حرف حرفمو گوش کرد....

دروغ.نمیگم.. اعتراف میکنم از عطرش خیلی خوشم می اومد... ی کمی خودمو جابه جا کردم از پشت بهش نزدیک شدم... ی نفس عمیق کشیدم....

ای جان..

ی دفعه ترمز گرفت ک.با کله رفتم توی صندلی..

-بمیری خوبه همی الان از اون بیمارستان آوردیم بیرون میخوای باز ب کشتنم بدی...


romangram.com | @romangram_com