#آغوش_تو_پارت_31

با دقت وارسیش کرد.بعد برگشت سمت ما

-این کار توهه درسته؟! می بینی ک آرایشگر من چقدر حرفه ای کار کرده و.تو چجوری؟! وقتشه ب قولت عمل کنی و جلوی همه از ما عذر خواهی کنی

پوزخند تحویلش دادم

-خانم رای بی طرف جلوی چشم همه ی اینا وقتی چشماتو بستی جامو با آرایشگرت عوض کردم... اونی ک داری ازش تعریف میکنی منم ن این خانم... جواب ب اعتماد مشتریتون هم فهمیدیم

بی خیال کولمو برداشتم ک برم صدام زد

از خدا خواسته برگشتم سمتش

-کجا خانم، پس قول من چی میشه؟!

ب آرایشگر نگاه کردم..

-نمی خوام کسی.رو از نون خوردن بندازم، فقط می‌خواستم کارتونو.رو ثابت کنم

--وایسا؟!

پوفی کردم و برگشتم

-انتظار ک نداری اینجوری برم خونه؟! بیا بقیه اش هم رنگ کن

برگشت سمت جمع

-خانم ها من جلوی همه ی شما.از ایشون ب خاطر کوتاهی کار آرایشگرم عذر می خوام و مرجان خانم رو می فرستم ب ی دوره آموزشی کامل ک فول شد دوباره در خدمتشون باشیم

برگشت سمتم

-حله دیگه؟

سرمو تکون دادم....

رفته رفته سالن ب حالت عادی خودش برگشت و همون تایم کوتاه بعدی شد شروع ی دوستی بین من و.فهیمه خانم...

از آرایشگاه تا خیابون فرضی ک گفتم منو رسوند... تمام مدت ذهنم درگیر نقشه ام و.بود و طرح ی دوستی عمیق تر.. آخر کار هم تیرم ب هدف خورد و وقتی کار توی آرایشگاهش رو رد کردم گفت بشم آرایشگر مخصوص خودش.. طی ی هفته و برخوردهای بعدی باهم صمیمی تر شدیم و درست هفته ی دوم از آشناییمون دعوت شدم ب خونه ای ک هدفم، ورود ب اونجا بود...

ی تیپ درست حسابی زدم و.رفتم ب خونه ی مورد نظر...

در زدم و وقتی گفتم کی هستم در بزرگ آهنی برام باز شد و.من بالاخره موفق ب دیدن اون همه زیبایی و.عظمت شدم....

کم از بهشت نداشت... پراز دارو درخت آب نما استخر.... ساختمون دو طبقه ی با نمای سفید عینهو قصری میون این همه زیبایی می درخشید....

محو اطرافم بودم ک با صدا زدن فهمیمه برگشتم ب عقب

با ی لباس تقریبا باز اومده بود پیشواز م

-ممنون ک اومدی فاطی....

لبخند نثارش کردم و باهاش دست دادم...

بیا داخل...

کوله ام رو سفت چسبیدم و همراهش رفتم داخل ساختمون.... همه چیز معرکه و.با سلیقه بود... باورم نمیشد ی نفر تا این حد پولدار باشه

-ببخشید دیگه.. این تیر و ت*خ*ت* ه ها دیگه قدیمی شدن سفارش دادم قراره ی طرح جدید برام بیارن...

خندم گرفت.. برای منی ک توی عمرم هیچ مبلی نداشتم...چقدر این حرف میتونست خنده دار و.دردناک باشه... واقعا تا چ اندازه میتونه فرق باشه بین آدم ها...

نیم ساعتی باهم گپ زدیم و.بعدم ازم خواست پایین موهاشو رنگ روشن بزنم..

خودمم از رنگ کردن لذت میبردم..

همینجور ک زیر چشمی اطراف رو می پاییدم کارمم انجام دادم...

نیم ساعت بعد موهاشو سشوار زده تحویلش دادم

توی آینه خودش رو برانداز میکرد و.لذت میبرد از این رنگ موی جدید..

تو حال و.هوای خودم بودم ک با شنیدن ی صدا برگشتم سمت در

-واو فهمیمه ما چ کرده..

ی لحظه با دیدن اون اندام و.عضله هنگ کردم...

فهمیه تا پسره رو دید با روی گشاده رفت سمتش و.در آغوشش کشید

-سفر سلامت، خوش گذشت بدون من

پسره خندید

-اصرار ک کردم قابل ندونستی

ی نگاه ب من کرد

-معرفی نمیکنی

فهمیمه با لبخند برگشت سمت من..

-فاطی جون.. پسرم امیر علی

یا حضرت عباس یعنی واقعا فهمیمه این غول رو زاییده؟ !؟!

فقط سرمو ب نشونه ی اینکه خوشحالم از دیدنتون تکون دادم، دروغ نمیگم همیشه حالم از اندام های ورزشکاری پسرا ب هم میخورد

وسایلمو از روی میز جمع کرد م

-فهمیمه جون اگه کاری نداری من برم



-کجا؟! مگه میزارم... تازه امیر علیم اومده بعد از یک ماه دارم می بینمش.. موافق ی جشن کوچولو هستین




romangram.com | @romangram_com