#آغوش_تو_پارت_30
چطور می تونستم برم توی اون خونه... فکرش مثل خوره افتاده بود ب جونم....
باید می رفتم ب هر نحوی ک شده...
تا صبح هزار راه زد سرم و آخر کار دم صبح بود ک چشمام گرم شد و خوابم برد.......
.....
ب خونه ی بزرگی ک رو ب روم قرار داشت خیره شدم.. کم از قصر نداشت...
حتی دزد هم با وجود این همه حصار و دوربین جرات نمیکنه نگاه کج بندازه ب این خونه... معلوم نیست صاحبخونه چیکاره اس ک این همه دم و دستگاه داره... با باز شدن در آهنی بزرگ سریع از جلوی خونه کنار رفتم..
اوه مای گاد... چ جیگری سوار شده این خانم...
قبل از اینکه داخل خونه رو دید بزنم در بسته شد و آه من طولانی تر کشیده شد.... مطمئن بودم برم بگم ک کارگر نمیخواین بی برو برگشت میگن ن.. از طرفی هم نمی خواستم چندبار. مجبور ب زدن در این خونه بشم چون مشکوک میشدن
ی فکر توپ زد ب سرم... ی لبخند عریض روی لبم نقش بست...
فردای اون روز منتظر موندم تا همون خانم با موهای بلوندش از خونه بزنه بیرون با تاکسی تعقیبش کردم. برای اولین بار حس کردم خوش شانسم. رفت توی ی سالن زیبایی...
بی برو برگشت واردش شد... تقریبا شلوغ بود نشستم روی یکی از صندلی ها و.با چشمام دنبال سوژه مورد نظر گشتم
تقریبا یک ساعتی گذشت و من هم مجبور شده بودم برای رد گم کنی خودمو ب دست آرایشگر بدم ک موهامو ی کم کوتاه کنه.. و ی رنگ تیره بزنه بهش
بالاخره از توی اتاق گوشه ی سالن ک احتمال زیاد برای پاکسازی پوستش رفته بود بیرون اومد
-تموم شد خانم
ب موهام نگاه کردم... حالا وقتش بود
-خانم محترم این چ طرز کوتاه کردنه....من گفتم این رنگو بزنید... این چ رنگیه آخه
با داد و.هوار من کل سالن ریخت ب هم و همه برگشتن سمت ما... دلم برای آرایشگر بیچاره سوخت ولی مجبور بودم ک ادامه بدم
-خانم باقری چی شده؟!
ی خانم نسبتا مسن و خوش اندام جلوم ظاهر شد
-شیما جون ب خدا هر چی خواستن همونو انجام دادم
-چی چی.رو همونو انجام دادم... این چ رنگ. مزخرفیه... ببین موهامو سوزوندی.. اینجوری رنگ میکنن... اینجوری جواب اعتماد. ب مشتریهاتون رو میدین...
-خانم خواهش میکنم آروم باشین... بیاین تو اتاق باهم حرف میزنیم..
-چی شده شیما جون
برگشتم... خودش بود.. پس کنجکاو شده بود
-چی میخواستین بشه.. ببینید چ ب روز موهای نازنینم آورده
موهامو لمس کرد
-اونجوری ک شلوغش میکنید هم نشده..
پوزخند زدم.
-بلد نیست... من ک دوره اش رو.ندیدم صدتای این بلدم رنگ کنم
عینکش رو از روی صورتش برداشت... واو.. چ خوشکل بود لا مصب...
-اوکی.... موهای منو رنگ کنید اگه مورد تایید من بود شما رو استخدام میکنم..
منو این همه خوشبختی واقعا محال بود...
-فهمیمه خانم بی خیال بشین.. شما برین خونه خودم باهاشون صحبت میکنم... لازم نیست موهای نازنینتون رو خراب کنید
روسریش رو از سرش بیرون آورد
-من مدیر اینجام اگه نتونم ب مشتری هام کار آرایشگرهامو ثابت کنم ب چ دردی میخورم
اینو ک گفت برگشت سمت همون آرایشگر نگون بخت
-نصف موهامو تو رنگ کن نصف دیگه اشو ایشون..
واقعا با این همه دک و پز انتظار این حرکتش رو نداشتم
هر دو ی رنگ بزنین و من با ی رای بی طرف اعلام میکنم کدوم بهتره.. فقط آرایشگر من موفق شد.. شما باید جلوی همه از آرایشگرم و من عذر خواهی کنید
چ غلطا؟!
-قبوله ؟!
فرصت ب این خوبی رو ب هیچ عنوان نمی تونستم از دست بدم
-قبول
ب آرایشگر نگاه کرد... تقریبا هم سن خودم میزد.. 23_24... اما تو چهره اش ب وضوح میشد خوند ک اصلا منو ب عنوان رقیب نمی بینه.. و همین بیشتر منو برای کاری ک می خواستم انجام بدم مصمم میکرد
نشست روی صندلی برای اطمینان بیشتر من با چشم بند چشمشو بست...
-ب کارتون برسین وایسادین چیو تماشا میکنین
همه ب حرکت در اومدن تا قبل ازاین حرفش انگاری خشکشون زده بود پیش بندمو بستم و هم زمان مشغول رنگ زدن شدیم...
هردو در ی شرایط یکسان اما با این تفاوت ک اون آرایشگر با نظم و قاعده خودش پیش می رفت و من براساس تجربه..
باید همه جوره هنرمو اینجا خرج میکردم...
ی ساعتی طول کشید تا کار تموم بشه و.موهاشو سشوار کنیم
چشم بند رو ک برداشت خودشو تو آینه برانداز کرد...
بدون اینکه برگرده سمت ما ب سمت راست سرش اشاره کرد....
romangram.com | @romangram_com