#آغوش_تو_پارت_28

منم ماهی تابه رو گذاشتم و سریع س تا تخم مرغ رو نیمرو کردم ک با جیغ رها تنم لرزید ماهی تابه از دستم افتاد و رفتم سمت اتاق ساقی

با چهره ای کبود درحالی ک دستشو گذاشته بود روی قفسه سینه اش وسط اتاق بیهوش افتاده بود..

جیغ زدم

خدا.. نمی زارم اینو هم ازم بگیری.... نمیزارم...

اورژانس.. شلوغی.. ازدحام.. و.تازه اونجا فهمیدم دلیل اون همه حال بد و.خوردن قرص های جور واجور مریضی قلبی.بوده.. حالم از خودم بهم میخورد چرا زودتر نفهمیدم... دلیل حال خراب بهترین دوستمو.

دستامو جلوی صورتم پوشونده بودم ک رها ب*غ*لم کرد

نگاش کردم..

-دکترا میگن باید عمل بشه... حالش خیلی بده... خیلی پول میخواد فاطی.. خیلی

اشکاشو پاک کردم

-جور میکنم.. غصه نخور..

سرشو گذاشت روی پاهام و.زار زد

-چجوری آخه.. ن من پولی دارم، ن تو...

چشمامو بستم و ی نفس عمیق کشیدم

-شده گدایی کنم نمی زارم ی نفر دیگه ازمون کم بشه... بهت قول میدم...

.....

ساقی توی بیمارستان بستری بود و.تموم پس انداز ما خرج بیمارستان شد

همه جا ،رو زدم، پیش هر کسی ک ب. مغزم خطور میکرد و.عین خر براشون جون کنده بودم اما همه از دم ی مشت آدم پولدار خسیس بودن ک حاضر بودن برای ی دست لباسشون خدا تومن پول.بی زبون رو بریزن دور ولی ب ی محتاج ندن.. محتاجی ک حاضر بود تا آخر عمر براشون کلفتی کنه و.زیر دین نباشه....

خسته و.کوفته برگشتم خونه.. نای حرکت نداشتم.. رها بیمارستان بود و.من اومده بودم ی دوش بگیرم و.برم پیششون.. درو باز کردم ک برم داخل صدای ملوک ب گوشم خورد

عصبی برگشتم و بهش غریدم

-باشه خالی میکنم.. تو امون بده. زدم ب سر در بالای سرم.

-می بینی عزادار همونی ام ک میگفتی بی لیاقته... دلت خنک شد... همینو می خواستی مگه نه

اشکش جاری شد

-خدا منو بکشه اگه نفرینش کرده باشم... معصومه ک رفت پسرم از این رو ب اون رو شد.. دختره رو پس زد.. گفته تا آخر عمر عذب می‌مونه... بچه ام شده نی قلیون... نمی دونستم اینقدر خاطرش رو میخواد

-اینو باید چند وقت قبل می فهمیدی... وقتی می خواستی چهارتا دختر فلک زده رو آواره کوچه و.خیابون کنی.. اون معصومه بیچاره رفته بود پی خونه بگرده ک اون بلا سرش اومد...

چوب خدا بی صداست.. بکش چون حقته.. خواستم برم داخل دستمو گرفت

-حلالم کن فاطی.. این خونه هم باشه تا هر وقت خواستین توش بمونین...

ی،پاکت گذاشت کف دستم

-اینو میخواستم خرج عروسی اصغر بکنم...

اشکاش جاری شد

-بزار برای ساقی .. شاید...

نتونست ادامه بده چادرشو کشید جلو و اشک ریزان از جلوی چشمم محو شد

متعجب از این کارش ب پاکت توی دستم نگاه کردم...

.........

حوله رو دور موهام پیچیدم و از حموم اومدم بیرون

ی راست رفتم سر وقت پول ها..

هر چی داشتم و نداشتم رو پهن کرده بودم روی قالی... با پولی ک ملکوک داده بود زیاد شده بود اما هنوز خیلی خیلی کم داشت

تازه همین هام باید نصفه اش رو بابت بستری شدن ساقی تقدیم بیمارستان کنم

عصبی حوله رو از سرم کندم و پرت کردم توی دیوار

-لعنتی

صدای در اومد

شالمو از روی زمین برداشتم و.رفتم سمت در

-کیه؟

-منم

خشکم زد

-باز کن کارت دارم

-تو حالیت نیست تو خونه ای ک ی دختر تنهاست نباید وارد بشی

ی چیزی از زیر در پرت کرد داخل

-حالیمه.. بعدم نمی خواستم بیام تو.. اینا رو آوردم گفتم لازمت میشه

خم شدم و پاکت رو برداشتم

توش پول بود

سریع درو باز کردم

-از کجا آوردی

سر ب زیر شد


romangram.com | @romangram_com