#آغوش_تو_پارت_26
-ملوک برای پسرش زن گرفته، گفت تا آخر هفته خونه رو دو دستی تقدیمش کنیم
هر سه تایی وا.رفتن روی زمین
-کدوم بی عقلی خدا زده تو سرش ک قبول کرده بشه زن اون لندهور
ب معصومه نگاه کردم
-خدایی ب خاطر سیبیل کلفتش جواب رد دادی یا هیکل اندامیش؟!
یهو هر چهار نفر ترکیدیم از خنده...
اما ی دفعه لبخند از روی لب معصومه کنار رفت و سر ب زیر شد
-ببخشید بچه ها همه اش تقصیر منه
-غلط اضافی نکن تقصیر تو کجا بود.. انتظار ک نداشتی بزارم زن اون غول پشن بشی.. دوتای ی غول هیکلشه.. فوتت میکرد می چسبیدی ب دیوار...
-فوت ک هیچی فک کن چجوری می تونستی...
چشم غره رفتم ب ساقی و.ب رها اشاره کردم ک هنوز بچه اس
خندید..
-بابا اینو اینجور نگاه نکن از من و تو بیشتر حالیشه
-کافیه.. ب جای این چیزا باید ی فکری بکنیم.... از فردا میریم دنبال خونه... اوکی....
-اوکی.... فقط ابی
رو چیکارش کنیم..
ب ساقی نگاه کردم
-ب ابی چ مربوط
-از درد فراقت آواره نشه
-ساقییی
خندیدن...
-بیا بشو زنش حداقل تو ی سر پناه گیرت میاد... ماهم بالاخره ی غلطی میکنیم..
-لازم نکرده برای من دلسوزی کنید.. هر کدومتون خواستین برش دارین اینقدر هم ابی ابی نکنید جلوی من.
-دلت میاد جون ب این رعنایی؟! فوکل هاشو بگو... ب عشق تو هر روز می سازدتشون.
تا خواستم ساقی رو ادب کنم فرار کرد..
......
از فردای اون روز بدبختی جدیدی بهمون اضافه شده بود و باید همه ی کارهامون رو می زاشتیم کنار و.دنبال خونه می گشتیم...
....س روز تمام صبح کله سحر میرفتیم بیرون و.شب برمیگشتیم.... اونم دست از پا دراز تر.....
دیگه نایی نمونده بود برامون.....
نامردا همه قیمت بالا میگفتن و این از عهده امون خارج بود...
تنها مشگل گشای پولی بود ک نداشتیم....
خسته و در ب در و عصبی از آخرین بنگاه زدم بیرون....
من پول پیش اونم این همه از سر قبرم بیارم برای تو.... والا..
روی جدول خیابون راه می رفتم و فکر میکردم ک چ غلطی بکنم....
خسته ک شدم نشستم و ب رو ب رو خیره شدم....
درست توی اوج نا امیدی.. ی جرقه از امید ب ذهنم رسید... از سر جام بلند شدم...
نگاهمو از سردری ک دیده بودم گرفتم و سریع ی تاکسی گرفتم..
خدا کنه پشیمون نشده باشه.. ی نفس عمیق کشیدم و.ب خیابون چشم دوختم
هنوز نرسیده بودم ک گوشیم زنگ خورد
.بر داشتم..
ساقی بود
-الو.
-فاطی بدبخت شدیم...
-چی شده؟
-معصومه... معصومه موتورش زده و فرار کرده.
-چییی؟!
-ب خدا راست میگم... الان بیمارستان...
-باشه الان میام گریه نکن جون مادرت
-تورو خدا زودی بیا..
.گوشی رو قطع کردم و در حالی ک از شدت دسترسی ک بهم وارد شده بود از راننده خواستم ک مسیر رو عوض کنه
romangram.com | @romangram_com