#آغوش_تو_پارت_25

-برو دیگه..

لنگون لنگون رفت

با اخم برگشتم سمت ابی

-مگه ب من نگفتی میری سرکار اینجا چ غلطی میکنی

-24 ساعت ک نمیرم... وقت استراحتمه.. الان هم خیر سرم رفته بودم برای ننه ام گورجه بخرم

ب پلاستیک گورجه له شده وسط جوب نگاه کردم

-خودم براش میخرم... تو هم دیگه خودتو هی ننداز وسط.. خودم بلدم از پسش بر بیام

-من روی هر چی کوتاه بیام روی ناموس عمرا... گورجه هم خودم میخرم اصلا فدای سرت، شما روی تخم چشم ما جادارید

دوباره قاط زد

-میری خونتون یا نه

-فدای اخمت

-ابییی

خندید و سرشو خاروند

-ما چاکر شوما.. فعلا.. کسی هم مزاحمت شد ب خودم بگو

تا خواستم جوابش رو بدم جیم شد

رفتم سمت رها و.دستشو گرفتم و دنبال خودم کشوندم

-فاطی ولی خیلی دوست داره ها

طوری اخم کردم ک خفه شد و تا خونه لام تا کام حرفی نزد

...

چند.روز در آرامش خاص گذشت.. اون تفریح هر چند کوتاه ب دل رها نشست و از اعتصابش،دست برداشت.. دوباره جمع چهار نفریمون تکمیل شد و شوخی و.مسخره بازی از سر گرفته شد...

خسته و.کوفته از سرکار بر می‌گشتم ک دم در ملوک صاحبخونه امون رو در حال کشیک دادن دیدم..

خدا رحم کنه باز این پیداش شد... ی نفس عمیق کشیدم و قدم هامو بلند تر برداشتم..

رسیدم بهش.

سلام کردم خواستم کلیدو توی قفل بچرخونم ک آه و ناله هاشو شروع کرد پوفی کردم و.برگشتم سمتش...

-باز ب چ بهانه ای میخوای بکشی روی اجاره

-مالمه اختیارش رو دارم... همچین حرف میزنه انگار صاحبخونه اس

-ملوک خانم شما قیمتت رو بگو.

-ن دختر جون، قیمت میمت در کار نیست واسه پسرم اصغر زن گرفتم میخوام خونه رو خالی کنم برای اونا

ابروهام.پرید بالا

-کی پیدا شد ک بشه زن اون

-پسرم مگه چشه،؟! این دختره معصومه، همه اش ناز الکی کرد لگد زد ب بخت خودش چند بار اومدم خواستگاریش؟! پسر من ک عیبی نداشت؟! حتما عیب از خودشه..! اصلا همون بهتر ی عروس گیرم اومده پنجه آفتاب... ماه

خندمو خوردم

پای هم پیر بشن حالا ما چیکار کنیم

-خونه رو خالی کن، تا آخر هفته

برق س فاز گرفتتم

-آخرررررر هفته؟! خودت می فهمی چی میگی؟! من تو این چند روز خونه از کجا گیر بیارم

-ب من ربطی نداره خودت ی کاریش کن من آخر هفته خونه رو تر و.تمیز ازت تحویل میگیریم

-ملوک خانم

-همین ک شنیدی... اون وقت ک اون دختره برا پسرم تاقچه بالا می ذاشت باید فکر اینجاهاش هم میکرد.......

رفت ب همین راحتی! انگار ن انگار ک چهار تا دختر بدبخت رو قراره آواره کوچه.خیابون کنه..

خستگیم ب درک ،شنیدن این خبر ب کل پنچرم کرد..

درو باز کردم وارد خونه شدم...

صدای جر و.دعواشون می اومد..

درو سالن رو باز کردم توپیدم بهشون

-چ مرگتوووونه

هر سه در حال گیس و.گیس کشی سر جا میخکوب شدن

-فاطی ساقی باز رفته بود.... رها بود

-خفه شین... ساقی بار آخرت باشه میری سر وقت وسایل های این بچه فهمیدی

-یا ابوالفضل ک ی خبریه اینجوری قاط زدی

کوله امو پرت کردم روی زمین و نشستم..

-آره خبریه.. خبر آواره شدن چهارتا دختر تو کوچه و خیابون...

-فاطی چی شده

ب معصومه نگاه کردم


romangram.com | @romangram_com