#آغوش_تو_پارت_24
-چی رو؟ -
-منو،دختره عاقل فیلم رو میگم این سینما یا اون روب رویی
متعجب نگام کرد
-می خوایم بریم سینما
-مگه چیه
یعنی چنان خودشو پرت کرد توی آغوشم ک ب زور خودمو گرفتم نیفتم
-عاشقتم فاطی
ب زور از خودم جداش کردم
-از این ب بعد هر چی دلت کشید هرجا دوست داشتی بری فقط و.فقط ب خودم میگی
گور بابای کار.نمی زارم حسرت چیزی ب دلت بمونه
چشماش ستاره بارون شد-یعنی اینقدر دوستم داری؟
-پس فکر کردی چی؟ هیچکس توی این دنیا تورو اندازه ی من دوست نداره، حالا هم بهم بگو کدوم فیلم، اینا رو هم دوست نداشتی میریم ی جای دیگه
ب ذوق ب سر در سینما نگاه کرد
-رامین بهم گفت میبرتم سینما
،ولی مطمئنم با آبجی خوشکلم سینما بیشتر بهم خوش میگذره
پسره ی آشغال ب بهونه سینما میخواسته گولش بزنه... دعا کن دستم بهت نرسه فقط
-نگفتی رهایی کدوم بریم
-همین.... همینو دوست دارم..
با لبخند تایید کردم بلیط گرفتم و.با رها وارد سینما شدیم
تا جا داشت تنقلات خوردیم و مسخره بازی درآوردیم اینقدر خندیدیم ک صدای اعتراض بقیه هم در اومد بی توجه ب اونا خوش گذروندیم... از سینما بردمش بازار.. پارک... خلاصه هر چی ک می دونستم آرزوی ی دختره توی اون سن و.یکی مثل من همیشه حسرتش رو میکشید بهش دادم.. اینقدر ک مطمئنم ی لحظه هم فکر اون پسره نیفتاد ب مغزش بهش قول دادم چند روز ی بار ببرمش تا دلی از عزا در بیاره و باز ذوق مرگ شد..
ب درک ک پول نداریم ب درک ک بی کسیم... شده کل زندگیم رو بدم جونمم بدم نمی زارم ی فاطی دیگه متولد بشه...
اینقدر بهمون خوش گذشته بود ک گذر زمان رو حس نکردیم....
شب بود ک برگشتیم خونه و گروه اراذل و اوباش همگی توی محل جولون داده بودن....
از مرحمت های شهرداری این بود ک ی لامپ بی ارزش واسه این محل خرج نمیکرد و همین باعث امنیت افتضاحش میشد حالا جدا از بوی گند و.کثافتی ک از جوب ب مشام می رسید... ب پسرا ک نزدیک شدیم رها دستمو محکم تر گرفت و ی جورایی خودشو بهم چسبوند..
-نمی خوریمت کوچولو
سریع برگشتم سمت صدا
یکی از لات های محل بود
-هان.. بیا منو بخور
-گمشو بابا
نشنیدم چی گفتی
رها دستمو کشید
-بیا بریم.فاطی... تورو خدا بی خیالش شو
پوفی کردم.. نمی خواستم روز خوشی ک داشتم خراب کنم خواستم برم ک دوباره اون صدای ناهنجارش بلند شد
-شنیدم فقط با اون بالا بالاها حال میدی... نرخت حسابی رفته بالا
اصلا نفهمیدم چی شد چنان رفتم سمتش ک ب قصد کشت بزنمش اما نمی دونم چرا قبل از لگد من پرت زمین شد..
با چشمای گرد نگاشون کردم ابی از کجا پیداش شد
یعنی میزدا... هر چی دوست و رفیق های اون پسره خواستن جداش،کنن بی نتیجه بود... دلم خنک شده بود ولی نمی خواستم ب خاطر من کسی بره زندان...
همینجور ک افتاده بود روش و میزدتش
یقه ی پیرهنش رو گرفتم و پرتش کردم اون طرف
تو اون تاریکی می تونستم ب وضوح چشم های. ب خون نشسته اش رو ببینم
-چ غلطی میکنی؟
-گ...وه خورده ب ناموس من توهین میکنه
خواست دوباره بیفته ب جونش جلوش وایسادم
-لازم نکرده از من دفاع کنی، خودم بلدم چجور حساب این آت و آشغال ها.رو برسم.. تو هم برو خونه ات.. نمی خوام فردا آه و ناله ی مادرت دنبالم باشه
-هر چی میخوای بگی بگو.. ولی من اینو آدمش میکنم.. ببین کی بهت گفتم
با اخم بهش برگشتم سمت پسره ک آش و لاش شده بود
-پاشو برو دیگه... حتما باید جنازه شی..
ب زحمت از سرجاش بلند شد
-فک نکن ابی نمیزد نمی خوردی.... بدترش رو می خوردی! منتها نمی خوام خون کثیفت بیفته گردنش
-تلافی میکنم
-عددی نیستی
ابی بود...
romangram.com | @romangram_com