#آغوش_تو_پارت_22
-ن پ پول ننه توهه.. از صبح تا شب سگ دو میزنم برای همین چندر قاز
چشممو می دوزه ب مانیتور
-چیکار میکنی؟!
-فوضولیش ب تو نیومده
نیشخند می زنه
کارشو انجام میده اما لحظه آخر سرشو نزدیک میاره
-ی کار توپ برات سراغ دارم هستی
چشمامو ریز میکنم
-چ کاری
پولش،چند برابر اینه... اگه می خوای ساعت سه زیر درخت روب روی بانک منتظرم باش..
برو بابایی نثارش کردم و دفترچه ام رو برداشتم
-گفتم کار میکنم اما ن اون کاری ک تو.ذهن خرابت می چرخه... اگه هم الان می بینی سر و تهت رو ب هم ندوختم ب خاطر اون زن بدبختیه ک تو خونه داری..
ب حلقه ی توی دستش. اشاره. کردم
-کارم مربوط ب زنمه اتفاقا..
سر جا خشکم زد اما نفر بعدی از خدا خواسته عین چی جای منو گرفت.... منم بی خیال نگاهمو از مرد کت شلواری پشت باجه گرفتم و از بانک خارج شدم....
...
ی مشت خرت و.پرت و.تره بار برای. خونه گرفته بودم ک ننه ابی جلوم سبز شد
متعجب نگاش کردم
ی دفعه ازم آویزون شد و صورتمو مالاچ و.ملوچ مورد عنایت آب دهنش قرار داد
-خدا خیرت بده فاطی، ان شاالله هر چی ک از خدا بخوای بهت بده
صورتمو با سرشونه ام. پاک کردم
-باز چی شده؟! ابی چ غلطی کرده بود
-الهی سفید بخت بشی ک بچه امو فرستادی سرکار
-همچنین بچه.هم نبود.. قد.ی خر سنشه
-
من هر کاری میکردم از پسش بر نمی اومدم... جبران میکنم... مادری میکنم در حقت...
-من ی ننه داشتم ک مرد.. شمام درحق.بچه خودت مادری کن بهش هم بگو اینقدر ب پر و پاچه من نپیچه فردا روزی بخوان پشت سرم حرف درآرن خونش رو حلال میکنم
-خاطرت رو میخواد چیکار کنه بچه ام
-دختر قحطه.. بهش بگو فاطی برات زن زندگی نمیشه
-دختر از تو بهتر از کجا گیر بیارم براش
-دختر کوکب همسایه اتون چشم و.گوش بسته خوشکل هم ک هست
-اونو نمی خواد چپ میره راست میاد هی میگه فاطی...
-غلط کرده.. بهش بفهمون فاطی شوهر بکن نیست... اصلا فاطی از مرد جماعت خوشش نمیاد بخواد زیاد بهم گیر بده یا ی کاری میکنم خودش از این محله گم و گور شه یا خودم خودمو گم و.گور میکنم...
پلاستیک رو از.توی دستش کشیدم بیرون و.از کنارش رد شدم...
کلیدو ک چرخوندم گوشامو تیز کردم ی صدای غریبه خورد ب گوشم.. سریع درو باز کردم... با سرعت خودمو رسوندم ب اتاق رها.. قبل از اینکه بخوام صورت پسره ی تو پنجره رو ببینم پرید پایین
شیرجه رفتم سمت پنجره.. رها جیغ زد
با چ سرعتی.تو کوچه می دوید ومن مطمئن بودم ب گرد پاش هم نمی رسم..
مثل ی کوره مذاب.برگشتم سمت رها
-داشتی چ گوهی میخوردی
چسبید ب دیوار
-رها دارم میگم چ غلطی میکردی هااااان
از ترس داشت قبض روح میشد
-رهههاااا
-فا....... فاطی...ب خدا..
-درست بنال
-ب خدا اونجوری نیست ک تو فکر میکنی... رامین پسر خوبیه ب خدا
-خفه شو رها.. خفه شو ک حالم ازت. بهم میخوره
رفتم سمت پنجره قفلشو زدم..
-از این.ب بعد فقط و.فقط با اجازه ی من آب میخوری فهمیدی
پنجره رو.سیم پیچ و پلمپ کردم
خواستم از اتاق برم بیرون رها دستمو گرفت
-ب خدا دوستم داره..
romangram.com | @romangram_com