#آغوش_تو_پارت_20

سرمو تکون دادم

تا زمانی ک برگشت محو اون همه زیبایی بودم...

تو خونه های زیادی کار کرده بودم...خیلی خیلی بزرگ تر و.گرون تر از اینجا ولی اینجا ی چیز دیگه بود

با ی سینی چایی و ی ظرف هندونه برگشت نشست کنارم

-حاج خانوم واقعا خونه خودتونه

ی لبخند دوست داشتنی نثارم کرد..

ی نفس عمیق کشیدم

-بهشته قدرشو بدونین

-با حاج.آقا خدا بیامرز تک تک این درخت ها و.گل ها رو کاشتیم... بغضی هاش هم سن بچه هاو بعضی ها هم سن نوه هامونن...



-ولی بازم میگم خوش ب حالتون... راستی کارگر نمی خواین

هندونه رو قاچ کرد و.گذاشت توی ظرف

-کارگر برای چی؟

-برای هر چی ک بخواین تمیز کردن خونه،این باغتون، اصلا هر چی...

-زیاد نیستیم مادر خودمم و نوه کوچیکه بقیه بچه ها و نوه هام سر خونه و زندگیشونن

-سلام

هر دو برگشتیم سمت صدا

همون پسره بود.. تیپ زده شسته رفته... تر گل ورگل.. موهاشم ریخته بود روی صورتش ک رخم پیشونیش مشخص نشه

-سلام آقا محمد رضا

-سلام

خطابش ب من بود

لبخندمو خوردم

-به به سلام ب روی ماهتون... حاج خانم این همون نوه ی با وفاتونه دیگه

دستشو سمت محمدرضا دراز کرد

-بیا مادر...

رفت سمتش خم شد و صورت مادربزرگش رو ب*و*س* ید... چقدر خودشو گرفته بود تا نلنگه... مشخص بود چقدر براش عزیزه

-مادر رفتی پیش مادرت؟

-آره عزیز سلام رسوندن

-سلامت باشه... بابات کجا بود

-رفته بود ماموریت

عزیز ی نفس عمیق کشید

ی قاچ هندونه گرفت سمتش

-بخور پسرم.. راستی چرا باز حواس پرت شدی و.در حیاط رو باز گذاشتی؟!

-باز بود

عزیز سرشو تکون داد و برگشت سمت من

-امون از جوون های این دوره

ب من نگاه کرد

-اسمت چیه دخترم؟

-فاطی

-فاطی یا فاطمه؟!

-شما بگین فاطی خودمم راحتترم





-اسم ب این قشنگی رو چرا نصفش میکنی مادر..

-روزگار خودمو نصف کرده دیگه اسم سیخی چند...

چاییمو سر کشیدم و از سرجام بلند شدم

-ممنونم حاج خانم ببخشید ک مزاحم شدم... خدا براتون این خونه و زندگی و بچه هاتون رو نگه داره... با اجازه مرخص میشم

-کجا مادر... مهمون حبیب خداست... امروز ب دلم افتاده بود ی مهمون عزیز نصیبم میشه بیشتر غذا درست کردم

عزیزین مثل اسمتون ولی باور کنید کار دارم.. قول دادم

-چ کاری؟

-هرکاری ک نونش. حلال باشه

کولمو از روی ت*خ*ت* برداشتم

-با اجازه مرخص میشم.. شما مواظب خودت باش آق محمد رضا


romangram.com | @romangram_com