#آغوش_تو_پارت_18
-هووووی.. حق نداری ب پدر و.مادر کسی توهین کنی... اینو تو مغزت فرو کن حالا هم همه هرری بار دیگه ببینم مظلوم گیر آوردین ی جور دیگه باهاتون برخورد میکنم فکر نکنید قوپی میام ی سر برین آگاهی سابقه ام میاد دستتون
حس کردم ترسیدن... چون خودشون رو جمع و.جور کردن و.با خط و نشونی ک برای پسره کشیدن رفتن...
ب پسره نگاه کردم... بدبخت چ ب روزش آوردن
نشستم کنارش و.شیشه ی آبمو از توی کوله بیرون آوردم
کمکش کردم بشینه آب زدم ب صورتش...
تازه خون ها ک از روی صورتش کنار رفت فهمیدم چ چهره ی مظلومی داره...
سر ب زیر بود نگام نمیکرد انگار خجالت می کشید..
خندم گرفت
خواستم با دستمال صورتش رو تمیز کنم ک سریع دستمال رو ازم گرفت
-آبجی خودم تمیز میکنم دست شما درد نکنه
آبجی..... خدا میدونه توی تموم عمرم حسرت همین ی کلمه رو داشتم.... بعد از مدت ها بغض کردم..
خواستم کمکش کنم بلند شه نذاشت..
تکیه اشو داد ب ستون و ایستاد..
نامراد چ ب روزش آورده بودن
-می خوای ببرمت بیمارستان
-بیمارستان؟! ن..... عزیزم بفهمه راهی بیمارستان شدم خدایی نکرده حالش بد میشه
چ دلسوز بود..
-تاکسی بگیرم
-ن.. موتور دارم
ب موتوری ک گوشه ی خیابون پرت شده بود چشم دوختم
-با این حالت میخوای سوار موتور بشی؟!
می تونم آبجی شما خیالتون راحت
-مگه نمی گی آبجی.... پس چرا تو چشمام نگاه نمیکنی؟ می ترسی بخورمت؟
شرمزده سرشو بلند کرد
-ببخشید آبجی
زدم
ب بازوش
-فدا سرت.. بدم میاد یکی تو چشمام نگاه نکنه و.حرف بزنه.. ب قول معروف فیس تو فیس.. از بابت موتور هم خیالت راحت... خودم برات راست و.ریسش میکنم... هم چین بگی نگی بلدم برونم.. میمونه آدرس خونت ک زحمتش با خودت
-شما میخوای سوار موتور بشین
رفتم و موتور رو از روی زمین بلند کردم..
-نترس نمی کشمت
سوارش شدم
-بپر بالا می رسونمت
یعنی واقعا قیافه اش دیدنی شده بود
-بپر بالا دیگه
اومد سمتم درحالی ک می لنگید
-نمی خواد آبجی خودم میرم
-بپر بالا گفتم حرف اضافه بزنی میگم اون دوستات بیان سر وقتت از خجالتت درآن
سرخ شده بود
-سوار شو دیگه
با اینکه می ترسید اما بیشتر خجالت زده نشون میداد اما بالاخره نشست پشت سرم
-این کولمو محکم بگیر آدرست هم بده.. آدرسش،یکی از محله های دنج تهران بود... جلوی خونه نگه داشتم.... حالا دیگه از نگاه های مردم ک حواله ام میشد و موتوری،ک راننده اش ی دختر بود بگذریم... اما مهم این بود بعد از ی سال دوباره موتور رو لمس کرده بودم... پارسال دختر همسایه امون ک اونم مثل من عشق موتور بود از برادرش موتور سواری رو یاد گرفت و ب منم یاد داد
-
جلوی خونه قدیمی ک نمای آجری داشت موتور.رو نگه داشتم پیاده شد
منم پیاده شدم و ب خونه چشم دوختم..
..
ی حس فوضولی عجیبی.اومده بود سراغم عجیب دلم کشیده بود خونه رو.ببینم اما ب چ بهانه ای در حیاط رو باز کرد موتور رو گذاشت داخل
و برگشت پیشم
-ممنون آبجی لطفتون رو هیچ وقت فراموش نمی کنم
-وظیفه ام بود داداش کوچیکه
سر ب زیر.شد
-سلام معصومه خانم... ممنون... آره
عین جن.زده ها برگشت سمت صدا
romangram.com | @romangram_com