#آغوش_تو_پارت_17
-کی یادت داده.
پوزخند زدم
-هیچکس ی آرایشگاه کار میکردم.. نظافتش با من بودم تا ب شاگرداشون آموزش میدادن من رو هوا می گرفتم.. چند باری هم دور از چشم استادشون خودم بجای شاگردا کار میکردم
-خیلی دل نترسی داری..
ی نفس عمیق کشیدم و تا تموم شدن. کارش لام تا کام حرفی نزدم..
لباسشو پوشید و خودشو برانداز کرد. کم کم سه چهار میلیونی براش پول داده بود و.من و امثال من برای هزار تومن بیشتر باید عین سگ جون میکندن...
-بهم میاد
ب تکون دادن سر اکتفا کردم
نشست روی صندلی و منم مشغول آرایش صورتش و.موهاش شدم.. ب قول خودش معرکه شده بود...
-فرهاد منو اینجوری ببینه چی بکشه طفلی....
نگاهش رو از آینه گرفت و برگشت سمت من
-راستی،تو ک اینقدر کارت بیسته چرا دستی ب سر و روی خودت نمی کشی؟! این دوره پسرا عقلشون ب چشمشونه.. ی کم ب خودت برس.. شاید ی شوهر خوب ب تور زدی... این پسرا رو.میشه با ناز و.عشوه خر کرد میخوای یادت بدم...
آخه یکی نیست بهش بگه از خدامه روزا بیشتر از 24 ساعت طول بکشه تا سنار سی شی بیشتر عایدم بشه.. وقت سر خاروندن ندارم بیام عشوه یاد بگیرم.. اصلا پسرا آدمن... ی مشت آشغال پست فطرت بیشترن...
-فاطی جوابمو ندادی..
-ن خانم... ممنون
اگه کاری ندارین من برم...
-برو فقط عصری برگرد برای تمیز کاری
-چشمی گفتم و کوله امو برداشتم و از خونه زدم بیرون..
تمام وقتم پر بود باید میرفتم خونه ی خانم حق شناس.. اما هنوز ب سر خیابون نرسیده بودم ک متوجه چندتا پسر جوون شدم ک دارن یکی کوچیکتر از خودشون رو لت و.پار میکنن..
قیافه ی پسره رو ک دیدم دلم سوخت بچه سال میزد... مرام لوتی گریم و غیرتم زد بالا و با سرعت تمام خودمو رسوندم بهشون و با ی لگد اولی رو.پهن زمین کردم
چنان از این حرکتم جا خوردن ک این دختره کیه خودشو انداخته وسط ک همه اشون خشکشون زد
-هااااان چیه؟؟ مظلوم گیر آوردین.. زورتون ب این ی وجب بچه رسیده.. اگه راست میگین و مردین بیاین با من طرف شین
-تو چیکاره ای این وسط؟!
ب پسری ک یقه ی پیرهنش تا نافش باز بود خیره شدم
-تو ننه ات یادت نداده میای تو خیابون این دکمه های بی صاحابتو ببندی..
-هوووی حواست ب حرف دهنت باشه ک بد میبینی ها
-مثلا میخوای چ غلطی بکنی
-بچه ها بی خیال.. ضعیف کشی تو کارمون نیست.
-چرا الکی قوپی میای، ضعیف کشی تو کارت نیست و بچه مردمو گرفتی زیر باد کتک... ناااامردا
همه اشون جوش آوردن
-تو رو سنن
ب پسره ی بیچاره ک خونین و.مالین افتاده بود روی زمین خیره شدم دلم براش سوخت
-آبجیشم
نمی دونم کجای این حرفم خنده دار بود ک غش کردن از خنده
-تو آبجی اینی؟؟؟؟ با این قیافه؟؟!
-بخوای توهین کنی با آسفالت یکیت میکنم
-باشه باوووو باور کردین.. سیا توهم این دکمه های بی صاحباتو ببند هر بار باید ب خاطر اینا ارشاد بشیم.. مثلا میخوای بگی عضله دارم.. ببین منم دارم
خواست دکمه ی پیرهنش رو باز کنه با کوله ام زدم ب سینه اش
-شماها چرا ی جو حیا ندارین.. بفرما لخت شو وسط خیابون.. بفرما راحت باش.. منم جای خواهر خودت..
خجالت کشید و سر ب زیر شد..
-بگین ببینم دعوا سر چی بوده افتادین ب جون این بچه؟!
-حقشه بدتر از این..
-سیا تو خفه..
اسمشو بلد بودم دیگه ((:
کوچولو بودن در برابر من همه زیر بیست و بچه دبیرستانی میزدن
-تو بگو ک عاقلشونی
سه نفر بودن. یکی سیا یکی اون.یکی ک نصیحتش میکرد و این نفر سوم ک لال بود تا اون. لحظه
-میگم بنال
ی جورایی هول شد
-تقصیر خودشه بچه حاجی... تو کاخ پادشاهی زندگی میکنه میاد واسه ما امر ب معروف و نهی از منکر میکنه.. حرف زور میگه
-ب بابام توهین کردین نامراد
چ عجب ی صدا ازش خارج شد
-حقشه مردک....
romangram.com | @romangram_com