#آغوش_تو_پارت_16

پوفی کردم... باز این خرمگس پیداش شد..

برگشتم ب عقب..

ابی کفتر باز بود ک طبق معمول ی چوب کبریت توی دهنش می چرخوند

-چه مرگته بازم دلت کتک کشیده؟

از روی دیوار کوتاه آجری پرید پایین

-نفرمایید.. شوما روی تخم چشم ما جا دارید

-هزار بار نگفتم دور و ور من نپلک اعصاب ندارم میزنم با اسفالت یکیت میکنم

-ما فدای اعصابتم میشیم.. شوما اجزه بده با ننه امون بیایم دست ب*و*س* دیگه هیچی نمی خوام..

-ببین ابی من ن اعصاب در افتادن با تورو دارم ن ننه اتو.... خوشم هم نمیاد هی دور تا دورم میچرخی.. فردا روزی یکی بخواد ب خاطر این چرخیدنات پشت سرم حرف بزنم ن تنها خودتو بلکه تک تک اون کفترهای دردونه ات رو خفه میکنم..

-بشین باووو باز قاط زده... مرگ ابی اگه بزارم کسی بخواد راجعت فکر بد کنه.. خودم عین ببر پشتتم..

-تو اگه عرضه داشتی میرفتی سرکار تا.اون ننه بدبختت نره کلفتی این و.اون.. بدبخت فلک زده ب تو هم میگن مرد بی غیرت..

-هوووش.. دیگه داری تند میری.. من هر چی باشم بی غیرت نیستم.... افتاد

-نوچ.. تا نری سر ی کار درست و حسابی و نزاری اون ننه پیرت دست ب سیاه و سفید نزنه تو کتم نمیره

یعنی برم سرکار نزارم ننه ام کلفتی کنه باغیرت میشم واس شما

بند کوله ام رو فشردم

-ثابت کن تا بهت بگم.. فقط نونش باید حلال باشه.. افتاد...

-افتاد... حالا بزن قدش تا بفهمی مرده و حرفش..

-اول برو ثابت کن مردونگیت رو...

چوب کبریتش رو توف کرد بیرون...

-میرم ثابت کنم.. فعلا..

زودتر از خودم رفت..

آره جون عمه ات ک میری و ثابت میکنی

گوشیم ک زنگ خورد زدم ب پیشونیم خدا لعنتت کنه ک از کار و زندگی انداختیم....

سرعتمو.زیادتر کردم و با تموم توانم رفتم سمت خط واحدی ک از ایستگاه دور میشد اینقدر دویدم و زدم ب ته اتوب*و*س* ک راننده دلش سوخت و نگه داشت..

وارد خونه خانم ایزدی شدم از شانس گندم سحر خیز ترین مشتریم بود..

-میدونی ساعت چنده فاطی

-ببخشید دیگه

پوفی کرد و وارد ساختمون شد

کفشمو از پام کندم و وارد شدم

خانم وسواس تشریف داشت

دست و.پاهامو شستم و دمپایی مخصوص خودمو پوشیدم

-فاطی خیلی کار دارم.. تا ظهر پنجاه تایی مهمون دارم... ب،غیر از غذا و.تمیز کاری دسر هم میخواد

بعدشم باید بیای بالا خودمو درست کنی...

پس سریع باشی

از پله ها ک بالا می رفت سری از تاسف براش تکون دادم واقعا در تنبلی نوبر بود.. نمی دونم اون ذاکری بدبخت از چی تو خوشش اومده.. والا....

ب خونه ب هم ریخته اش نگاه کردم

خدمتکار نمی گرفت ک بگه من من کدبانوام بعدم می ذاشت چند روزی ی،بار من این آشغال دونیش رو صفا بدم...

شوتی تمام کارا رو کردم از کت و.کول افتاده بودم.. ژله هام رول کردم و چیدم گذاشتم توی یخچال...

تو این چهار سال اندازه موهای سرم هنر یاد گرفته بودم...

کمرم ب زور صاف میشد ک صداش بلند شد

-فاطی من هنوز موندم..

دلم می خواست موهاشو بکنم وقت نمی‌داد ی قلوپ آب بخورم

کمرمو صاف کردم و رفتم بالا..

بله ،خانم روی ت*خ*ت* سلطنتیش لم داده بود...

ب جز زیبایی هیچ چیز دیگه ای نداشت ک اونم باید خودم زحمتش رو میکشیدم

-شمع یا نخ

دست کشید ب صورتش

-شمع بهتره

ی نفس عمیق کشیدم و.دستگاه رو روشن کردم.. ب خودش زحمت داد و.نشست روی صندلی...

چند قطعه شمع انداختم توی دستگاه و منتظر شدم آب بشه بعد مشغول اصلاح صورتش شدم..

-فاطی چجور بدون دوره اینقدر خوب و تمیز کار میکنی؟ والا آرایشگر قبلیم با اون همه فیس و.افاده و مدرکی ک داشت انگشت کوچیکه تو هم نمیشد

-وقتی پول لازم باشی مجبوری هر چیزی رو یاد بگیری

شمع رو کشیدم روی صورتش


romangram.com | @romangram_com