#آغوش_تو_پارت_15

بدبخت واسه خودت میگم... فردا روزی ک همین جور سرخود میری تو ی خونه ی دفعه دیدی بلا ملا سرت آوردن و سرتو کردن زیر آب... اون موقع می خوای چ غلطی بکنی... اون بی صاحاب دستته ک خبر بدی کجا میری کجا میای فهمیدی

رها سر ب زیر شد

-پولش خوب بود..

-پول بره ب جهنم... خودت مهمی.. می فهمی،..... خودت..

-اگه پول نداشته باشیم چجور از پس شکممون بر بیایم..

-آخه فنچول بچه ک از توی ی وجبی توقع پول داره.. تو همین خونه بمون کارهای اینجا رو بکن..

من و ساقی و معصومه اینقدر عرضه داریم ک از پس شکمون بر بیایم..

-شما خیلی کار میکنید

-ای بابا.. بچه بیا برو تو... هی وز وز میکنه بار آخرت باشه پاتو از این خونه میزاری بیرون.... خیلی محله تمیزی داریم.. معتاد دزد و.خراب از سر و روش مییاره... همین ک میری بیرون باید فاتحه خودتو بخونی.. ب من و.اون دو تا نگا نکن.. اینقدری کشیدیم ک خودمون شدیم سگ و پاچه میگیریم... ولی تو چی؟ اول راهی.. 15 سالته و بی تجربه....

-ای بابا فاطی تو باز گیر دادی ب این بدبخت...

معصومه بود

-گیر ندم ک خودشو بدبخت کنه... میدونی اگه بلایی سرش بیاد آینده اش تباه میشه میره..

خندید.. حالا من و.تو چ آینده ی درخشانی داریم ک قراره همون نصیب رها بشه... بی خیال بابا اینقدر بهش گیر نده...



-هر چی ک باشیم هر کاری ک میکنیم ولی ه*ر*ز*ه نیستیم.. تو پیشونیمون ننوشته آشغال جامعه... میفهمی یعنی چی... با همه بدبختی هامون وا ندادیم.... گوشه خیابون خوابیدیم آشغال خور شدیم ولی ی شب رو توی ی خونه نامرد با ی ت*خ*ت* گرم و نرم سر نکردیم.... ما دختریم ک ارزش داریم حق ندارین هیچ کدومتون خودتونو دست کم بگیرین... فهمیدین..

در خونه باز شد

ساقی با ی،پلاستیک تخم مرغ و.دوتا نون سنگک در حالی ک دماغشو با آستینش می خاروند وارد شد

-به به جمعتون جمعه.... باز فاطی پاچه ی کی رو گرفته...



آخرین نگاهمو ب رها انداختم

-میری سر درس و.مشقت تا کسی بشی برا خودت ن ی گوهی بشی مث ما حالا هم هررری

با سرعت رفت توی اتاق درو بست

-ن ب اون سخنرانی ما اینیم و اونیم ن ب گوه بودنمون.. حالا من نفهمیدم ما خوبیم یا بدیم

-معصومه خیلی ور ور میکنی پاشو این تخم مرغ ها رو از ساقی بگیر دوتا نیمرو بزن از صبح تا حالا سر پام آخر کار هم بعد از این همه بشور و بساب نامراد ی چند قاز انداختن کف دستم... ب گدا بیشتر پول میدن بی شرفا

-باور کنم تو هم فقط نگاشون کردی و هیچی نگفتی؟

پوزخند زدم

-فکشو چسبوندم ب زمین زنیکه نچسب

-ای خدا ک ی روز از دست تو. همه امون رو میندازن زندان.



با اخم نگاش کردم...

معصومه از سر جاش بلند شد و رفت سر تک شعله ای ک گوشه خونه بود ی ماهی تابع برداشت و.مشغول درست کردن نیمرو شد.....

برگشتم ب عقب ب روزهای بدبختی ب در ب دری خیابون گردی... وقتی نا امید از همه جا رو زدم ب خانواده آقا کاوه... نامردی کرده بودن اما از،شانس خوبم آقا کاوه هنوز زنده بود و چون هر کی می اومد تو کارش کوتاهی میکرد من،شدم پرستار شبانه روز آقا کاوه.

اینقدر بهش رسیدیم ک پیرمرد خیال برش داشت ک عاشقشم....

ب شش ماه نکشیده بود ک پیرمردی ک رو ب موت بود سر پا شد اونم از شانس گند من بود.. ی شب ک خواب بودم واومد سر وقتم فهمیدم مردا از دم کثیفن و.کاری ب پیر جونش نداره.. برای دفاع از خودم هلش دادم و فرار کردم بماند چی کشیدم ک من ی قاتلم اما با کشیک ایستادن دم خونشون سر و.مور و گنده رویتش کردم....

از اون روز دیگه راهی خیابونا شدم.. اشغال خور شدم.. کارتون خواب شدم.. دم ب دقیقه از ترس چشم های هرز یا مامورهای شهرداری آسایش نداشتم همه اش در حال فرار.

توی همون فرارا با معصومه و.ساقی دوست شدم... وقتی حسابی باهم مچ شدیم زد ب سرمون ی خونه حتی گندترین جای دنیام باشه گیر بیاریم.. ن پول داشتیم ن ضامن.. اینقدر گشتیم تا ی بیغوله ک فقط اسمش خونه بود نصیبمون شد. خیالمون ک راحت شد افتادیم دنبال کار قول داده بودیم هفته اول اجاره ماه اول رو در بیاریم.. هر کاری رو ک فکرش بکنید کردیم برای ی لقمه نون حلال.. هر خفتی رو تحمل کردیم تا افتادیم روی دور... اینقدر ک بعد از ی سال با پس انداز هر سه تامون از اون خونه اومدیم توی این محل..

درسته پراز قاتل و.جانی و دزده ولی بهتر از اونجاس

رهاهم پارسال خودم توی یکی از پارک ها پیداش کردم نا پدری نامردش بهش نظر داشت..

نمی خواستم مث ما بدبخت بشه و.بی سواد از دونگ خودم میزدم برای رها و.فرستادمش مدرسه تا حداقل اون کسی بشه برای خودش..

-فاطی بیا دیگه کجا سیر میکنی

ی نفس عمیق کشیدم و از سرجام بلند شدم..

رها رو.صدا زدم و.هر چهار نفر نشستیم سر سفره ای ک از هفت.روز هفته شش روزش رو با تخم مرغ شکممون.رو.سیر میکردیم

-من بعضی موقع ها سرکار قد.قد میکنم شما ها چطور..

خندمو خوردم از این مزه پرونی معصومه.. ولی اون دوتا غش کردن از خنده....

-والا من کتف و.بال مرغم راضی ام منتها نمی دونم چرا همونم نصیبمون نمیشه

پوفی کردم

کجای کارین ک از فردا باید ب جای چهارتا تخم مرغ سه تا بخوریم کجای کارین ک باید وعده ی غذاییمون از اینی ک هست هم باید کمتر بشه.... اون صاحبخونه ی نامرد پول اجاره رو.ب بهونه نداشتن پول پیش زیاد کرده و فقط من از این موضوع با خبر بودم.. باید بیشتر ازقبل.کار میکردم تا وضعیتمون از همینی ک هست بدتر نشه

مدرسه رها مریضی ساغر فقط معصومه بود ک.اونم درد مادر پیرشو داشت ک توی شهرستان تنها چشم امیدش ب خرجی بود ک ماه تا ماه معصومه بیچاره از شکمش میزد و می فرستاد براش...

این وسط من بی دردشون محسوب میشدم.. پس باید بیشتر از قبل کار میکردم بدون اینکه بچه ها بویی ببرن

.....

صبح زود بعد از اینکه خانم ایزدی باهام تماس گرفت آماده شدم و قبل از بیدار شدن دخترا زدم بیرون... هوا سوز داشت... .

شال گردنی ک رها برام بافته بود رو محکمتر دور گردنم پیچیدم

-خفه نشی بانو


romangram.com | @romangram_com