#آغوش_تو_پارت_14
تو ی حالت خاصی ب سر میبردم... سرمو چسبوندم ب سینه اش و مثل خودش آروم مشغول رقص شدم..
تلخی شربت برام مهم نبود.. مهم وجود خودش بود عطر تنش بود ک دلم می خواست ببلعمش... کمرمو نوازش میکرد باعث شد از خودم بیخود بشم سرمو بلند کردم... زل زدم ب چشماش و.بی اراده گلوشو ب*و*س* یدم...
یهو وحشی شد و شروع ب ب*و*س* یدن من کرد...
انگار توی ی رویا ب سر میبردم... همینو فهمیدم ک دستم کشیده شد و به دنبال مجید وارد ی اتاق شدیم..
منگ بودم و حالمو نمی فهمیدم... پرتم کرد روی ت*خ*ت* نگاش کردم.. نمی دونم اون لحظه این حس از کجا ب سراغم اومد ک اینکار اشتباهه
دستمو زدم ب سینه اش
-مجید کافیه
محل نداد
-مجید
-هیش... دستمو فشرد اون لحظه نگاهم ب کیف دستی ک برام خریده بود و روی ت*خ*ت* افتاده موند، خیره شد خیلی تاکید کرده بود از خودم جداش نکنم..
بی خیال از اون برگشتم سمتش با دیدن نیم تنه برهنه اش تموم تنم لرزید.. تموم مستی ک وجودم رو گرفته بود از بین رفت
-مجید چیکار میخوای بکنی
-تو هم خوشت میاد
اون لحظه انگار بهم الهام شد در یک قدمی بدبختی ام
خواستم از دستش فرار کنم نذاشت
-کجا؟
-مجید تورو خدا، می فهمی داری چیکار میکنی
دستشو آورد سمت لباسم ک پسش زدم چند.بار تکرار کرد ک آخر کار عصبانی شد و.بهم سیلی زد...
لباسمو پاره کرد
جیغ زدم التماس کردم فایده نداشت.. ازش می ترسیدم
از این هیولایی،ک رو ب روم بود. می ترسیدم..
اشک ریختم التماس کردم....
بی توجه ب التماس هام ب جونم افتاده بود ،با تموم وجودم خدا رو صدا زدم... چاهی بود ک خودم برای خودم کنده بودم... درست توی اوج ناامیدی در اتاق باز شد و.ی پسره خودشو پرت کرد داخل..
همون پسری ک با مجید دیدمش بود.. اول خشکش زد اما ی دفعه انگار چیزی ی خاطر آورد اومد سمت مجید و بازوش رو گرفت
-مجید
-گمشو بیرون اینجا چ غلطی میکنی
-مجید مامورا... بگیرتنمون کارمون ساخته است
رنگش پرید و منو رها کرد از سر جاش بلند شد
-کجاهستن؟
-فقط دررو هیچی نپرس
پیرهنش رو ک برداشت ب من نگاهی کرد
-بی خیالش شو وقتی نداریم
پسره مجید رو با خودش کشید و از اتاق برد بیرون...
بی توجه ب اتفاقی ک میخواست بیفته هق هقم اوج گرفت... خدا ب دادم رسیده بود اما جون اینکه ب خودم بیام و بلند بشم رو نداشتم....
بی توجه ب صدای جیغ و دادی ک می اومد از سرجام بلند شدم لباسم قابل پوشیدن نبود ملافه رو پیچیدم دور خودم و دنبال ی چیزی گشتم ک تنم کنم ک با کوبیده شدن در اتاق ب دیوار باحالتی سکته مانند برگشتم سمت در..
ی،زن چادری ........
ب این سادگی من دستگیر شدم... ن تنها من بلکه خیلی های دیگه ک مثل اون مجید نامرد زرنگ نبودن دستگیر شدن.....
هر چی ازم آدرس خواستن ندادم.. امیدی هم ب اومدن مجید نداشتم... فکر میکردم فقط جرمم ب همین حضور در پارتیه اما اشتباه محض بود... اشتباهی ک از روز اول با قبول کردن و راه دادن مجید ب تنهایی و زندگی خودم کردم.... وقتی کیف پول رو توی جمع نشون دادن خیلی راحت گفتم مال منه... دروغ نگفتم... مال من بود اما خبر نداشتم مواد مخدر داخلشه... خبر نداشتم ک تا چ حد ساده ام... همه چی مثل ی فیلم از جلوی چشمم عبور میکرد.. اون بسته ها بیرون رفتنا.. محبت های یهویی... همه و همه برای رد و بدل کردن مواد بود....
دیگه قضیه ب این سادگی نبود.. مجبور شدم آدرس خونمون رو بدم... فرید اومد.... وقتی فهمید چی شده چنان خوابوند تو صورتم ک تا مرز فلج شدن ی طرف صورتم پیش رفتم
اما بازم هیج کاری نکرد.. گفت خواهری ب اسم فاطی ندارم...
رفت... ب همین سادگی انگار ن انگار منی وجود داشتم... هیچ کسو نداشتم... آدرس مجید رو ندادم..
هر چی سوال کردن هیچی نگفتم.. علنا همون لحظه ک پی ب نیت کثیفش بردم فاطی مرد..... فاطی مرد و ی فاطی دیگه متولد شد..
فاطی ک تمام فکر و ذهنش شد انتقام....
دو سال تمام زندان رو ب جرم گناه نکرده تحمل کردم... ب امید انتقام از نامردی ک آبروم رو ازم گرفت..
از زندان ک آزاد شدم برگشتم ب محله قدیمی...
اثری ن از خونه ی ما بود ن مجید... هر دو فروخته شده بود و خراب شده بود برای ساختن ی ساختمان مسکونی... ن فریدی بود ن مجیدی... من بودم و تنهایی و ی جامعه پراز گرگ های کثیف
چهارسال بعد.....
ذلیل مرده کدوم.گوری بودی؟
-جون فاطی رفتم برا کار.. منتها خونه اشون گنده بود واس همین دیر شد
-الهی حناق بگیری... خبرت مگه من تو این خراب شده قانون نذاشتم کسی بدون اجازه من قدم از قدم بر نمیداره
رها ازم آویزون شد ومالاچ و ملوچ منو می ب*و*س* ید
-جون.رها کوتاه بیا پولش توپ بود... باشه
از خودم جداش کردم...
romangram.com | @romangram_com