#آغوش_تو_پارت_101

سری از تاسف براش تکون دادم

-امیدوارم ی روز آدم بشی !

خندید و ماشینش رو روشن کرد و.رفت... موتور رو روشن کردم و خواستم بزنم بیرون ک محمد رضا صدام کرد..

برگشتم...

-جونم داداش؟

-داداش میشه منم بیام پیش عزیز... دلم براش تنگ شده...

نشستم جلوتر

--بپر بالا چرا نشه

داداش ده ساله ام ذوق کرد و نشست پشت سرم....

محمد رضا درست،بر عکس امیر علی آروم و سر ب زیر و مثل من عاشق عزیز و اون خونه ی قدیمی بود....

دم خونه عزیز پیادش کردم ک گوشیم زنگ خورد

درو برای محمدرضا باز کردم و گوشیمو از توی جیبم کشیدم بیرون

نجمه بود

سابقه نداشت این موقع بهم زنگ بزنه

سریع جواب دادم

-جانم

-سلام عباس آقا شما کجایین؟

ترسیدم... لحنش بوی ترس میداد

-چیزی شده نجمه

بعد از ی مکث کوتاه جواب داد

-اون.... اون پسره باز دنبالمه.. گفتین هر وقت اومد بهتون بگم

نفهمیدم چجور سوار موتور شدم

-آدرس رو بگو..

.....

...چ حالی بودم تا رسیدن ب اون آدرس... دل تو دلم نبود و کلی خط و نشون کشیدم واسه اون نامردی ک مزاحم ناموسم شده بود...

از نجمه خواسته بودم نره خونه تا پسره رو پیدا کنم و ی حال اساسی ازش بگیرم...

دقیقا توی پارک کنار دانشگاه بودن !

نجمه رو از دور دیدم موتور رو گذاشتم ی گوشه و با سرعت خودمو رسوندم بهشون.... روی ی نیمکت نشسته بودن و پشت پسره بهم بود..

نجمه سر ب زیر بود و مشخص بود چقدر معذبه از حضور اون پسره

انگار حضور منو حس کرد ک سرشو بلند کرد و تا منو دید ایستاد... پسره متوجه شد تا خواست برگرده هولش دادم و پرت زمینش کردم... با لگد افتادم ب جونش نشستم روی زمین و برش گردوندم تا هر چی فحشه نثارش کنم ک با دیدنش دنیا برام تیره و تار شد..

هر دو متعجب هم نگاه میکردیم

دستام شل شد و یقه ی پیرهنش رو رها کردم

-اینجا چ غلطی میکنی امیر علی

همینجور ک لباس هاشو می تکوند از سر جاش بلند شد

-این منم ک باید این سوالو ازت بپرسم

-عباس آقا می شناسینش؟!

نجمه بود

-امیر عباسه ن..

امیر علی بقیه ی حرفشو خورد و برگشت سمت من... انگار ترسیده بود

-تو این دخترو می شناسی؟

-نامزدمه! نشناسم..

خشکش زد...

متعجب ب دست نجمه ک ترسیده بود و دور بازوم حلقه شده بود نگاه کرد

-داری با من شوخی میکنی مگه نه؟!

عصبی نگاش کردم

-نگو ک اون دختری ک داشتی بشکن میزدی بری مخش رو بزنی....

نفهمیدم چی شد ک یهو وسط حرفم پرید و بهم گل آویز شد

-تو غلط کردی ک با این دختره نامزد کردی.. همین امروز نامزدیتو بهم می زنی فهمیدی؟

دستاشو از یقه ام جدا کرد

-برادر کوچیکه ای دارم احترامت رو نگه می دارم از جلوی چشمم گم شو تا نزدم خورد و خمیرت نکردم

-داداشین...

این حرف انگاری از ته چاه می اومد... ب نجمه نگاه کردم ک رنگ ب رو نداشت...

دستشو گرفتم


romangram.com | @romangram_com