#زحل_پارت_9

از جا بلند شد، به طرف آیفون رفت و گفت:
_این چرا ول نمی کنه؟... گفتم من خونه ام دیگه، برای چی اومده؟
_سها؟... بگو بیاد... نه! یعنی درو باز کن.
بردیا_آره، بیاد دوباره روضه بخونه، هان؟...
_روضه ی چی؟!... باز کن، بیرون نگهش ندار.
بردیا در رو باز کرد و صدای جیغ سها اومد. با حرص گفتم:
_نبستی سگارو؟
بردیا باخنده گفت:
_نه...
_برو... برو بگیرشون. دختره سکته کرد.
بردیا رفت تو حیاط، صداش می اومد که سگار و صدا می کرد...
"اگرحامله باشم، عکس العمل بردیا چیه؟... اگر بگه حق نداشتی و باید بچه ات رو سقط کنی، چی؟... بعد چی می شه؟... زندگی من چی می شه؟... باید جل و پلاسمو شبونه جمع کنم، برم. خیلی واضحه، اما کجا؟..."
درخونه باز شد و سها با غُر اومد تو. از جا بلند شدم، باز سرم گیج رفت و صداکردم:
_سها؛
سها_سلام. نباید این سگارو ببندین؟
_من که افتادم تو خونه، بردیا باید ببنده.
سها_خوبی؟
_نه! گرفتی؟
سها با حرص نگام کرد و گفت:
_من هرچی با تو حرف زدم، خودم گفتم، خودمم شنیدم.
_هیس! بردیا الآن میاد، میشنوه، بلوا به پا می کنه... خسته شدم، تمام دیروز و امروزو دعوا کردیم.
سها_دیشب چی شد؟

romangram.com | @romangram_com