#زحل_پارت_10
_هیچی! حالم بد شد، بالا آوردم، دعوا قطع شد.
یه بسته از تو کیفش درآورد و گفت:
_بیا... بدو تا نیومده.
_اومد، بگو دستشوییه. به حرفش بگیر، بلند نشه، بیاد دنبالم ها...
با حرص نگام کرد و گفت:
_نمیاد. نمیاد. شورشو درآوردین! داره با داداشش حرف می زنه.
_داداشش؟!... وایسا بیام، با تو کار دارم، وایسا...
سها با لحن شاکی گفت:
_وا!
_درد!
بی بی چکو گرفتم و رفتم دستشویی. سها هم پشتم سرم اومد، پشت درایستاد و گفت:
_چته؟
_با مانی هستی؟ هان؟...
سها_چی؟!!!
_خودتو نزن به کوچه ی علی چپ! با مانی دوستین؟
سها_من غلط کنم دوست دختر کسی بشم.
_پس چی؟
سها_هیچی! فقط بعضی اوقات که خیلی ناراحته، زنگ می زنه...
_ااا... این طوریه؟ مثلا هرشب قبل خواب ناراحته؟... آخر هفته ها هم ناراحتیش به حدیه که باید همدیگه رو ببینین، هااان؟... بعد به من نگفتی؟... من کل ریز و درشت زندگیم رو داریه است! بعد تو...
سها_آخه ما اون جور که تو فکر می کنی، نیستیم.
_ما؟!!!... ما؟!!!... شما "ما" هم شدین پس! خاک بر سر زحل که اون از هدی، اینم ازتو! دوست های من، مثل اقبالمن.
سها_این قدر بزرگش نکن. ما فقط تلفنی حرف می زنیم و چند بار بیرون غذا خوردیم، همین. واقعا همین!
romangram.com | @romangram_com