#زحل_پارت_6
به سقف نگاه کرد و گفت:
_چرا من احمق گذاشتم بری سرکار؟!
_آره خوب... تو از اون دسته مردایی هستی، که با مقام ومنصبی... اما زن کنارت باید پایین باشه، تا بکوبیش! تا تحقیرش کنی، بگی: "با تموم کمبودات، منم که نگهت داشتم، من!"
بردیا_حرفای منو واسه خودت تفسیر نکن!
_تو عین همین جمله رو گفتی.
بردیا داد زد:
_خوب کردم. یکی باید تورو به خودت بیاره.
_داد زدنت عادت شده آقای دکتر!
آروم تر گفت:
بردیا_آدما وقتی داد می زنن، که ازهم دورشده باشن. چون می خوان صدای همو بشنون.
سری تکون دادم و گفتم:
_ماهیچ وقت به هم نزدیک نبودیم، اما صدای همو می شنیدیم.
بردیا سکوت کرد، یه سکوت تلخ... ازسکوتاش متنفرم. لعنتی!
دلم بازبهم خورد،بعد جروبحث این طوری می شما!از جا بلند شدم به سمت دستشویی رفتم بلند گفت:بیام؟
جلوی روشویی وایستادم رنگم عین گچ دیوارشده بود،به صورتم آب زدم عق نزنم،آب تودهنم جمع شده بود عق بلندی زدم...لعنت به تو...حوصله ی اینو ندارم...
بردیا در سرویسو باز کرد،اومد از پشت دربرگرفتتم عق که می زدم،ضعف میاوردم،زیر زانوم خالی شد،بردیا عصبی بالحن کنترل شده گفت:فشارت پایین تهوع داری دیگه،هیچی نمی خوری که...
اومدم از خودم جداش کنم باز از نو عق زدم تا بی جون برم گردوند به تخت و فشارمو گرفت و یه بار...دوبار...با اخم و مشکوک نبضمو گرفت و شاکی گفت:
_برم غذا بیارم جرئت داری نخور!
_بردیا بلند می شم کرک و پرتو می ریزما منو تهدید نکن آخه طب طب..."خندید پیشونیمو بوسید و گفت":
_آهان،جون...من اینو می خوام زحل خودم"سرمو از زیر دستش کشیدم بیرون وبالشو روی سرم گذاشت و گفت:می رم غذا گرم کنم.
تلفن دوباره زنگ خورد وسه بار،چهار باره...داد زدم:جواب بده دیگه أه. "از آشپزخونه گفت":
_از پریز کشیدم.
romangram.com | @romangram_com