#زحل_پارت_5
نذاشت سرکار برم، خودشم موند خونه.
تا گوشیم زنگ خورد، برداشت و جواب داد، سها بود.
بردیا در جواب حرف های سها گفت:
_زحل مریضه... خودم پیششم... نه، ممنون. نیازی نیست... معده اش به هم ریخته... گفتم که، لازم نیست. من خونه ام... نه، درست کردم... خوابه...
نگاش کردم، بهم نگاه کرد، حق بجانب! نگامو ازش گرفتم. تا اومدم بلند بشم، تلفنو قطع کرد و گفت:
_کجا؟
جوابشو ندادم، دنبالم راه افتاد، گفتم:
_چته؟
بردیا_حالت بده؟
_آره... این قدر بده، که دارم بالا میارم...
بردیا_یه کم درس بخونم، می ریم بیرون.
جوابشو ندادم. تلفن خونه زنگ خورد. کتاب دفترشو جمع کرد، اومد رو تخت درس بخونه، منم رو تخت دراز کشیده بودم. گفتم:
_تلفنو جواب بده.
بردیا_مانیه.
_خوب چرا جواب نمی دی؟
بردیا_حوصله ندارم واسه خاله زنک بازی های سها خانم، جواب مانی رو بدم.
_تو چرا با سها لج افتادی؟...
بردیا_چرا لج افتادم؟ چون اون زندگی ما رو بهم ریخته.
_زندگی "ما" رو؟...
پوزخندی زدم و گفتم:
_من و تو مگه "ما" هستیم؟!...
romangram.com | @romangram_com