#زحل_پارت_49

صالح_سلام،زحل خانم سلام.
"زهرمار،نفهم،خر"سلام هم می کنه!
صالح_باز شروع کردی؟
سفره روپهن کردم ونشست وظرف غذا رومحکم کوبیدم جلوش به طوری که محتوای غذا کمی ریخت بیرون،منو نگاه کرد و گفت:
_چرا این طوری می کنی؟به جای این که من عصبانی باشم،خانم قیافه گرفته،بشین ببینم
محکم دستم کشید به طرف پایین و منو نشوند.
_ولم کن...صالح ولم کن...
صالح_ولت کنم چی بشه،مگه شام نمی خوری.
_به اندازه ی کافی آقا شاممو دادی،سیرم،سیر
صالح_خیلی پررویی"پوزخند زدمو گفتم":
_پررویی که بد نیست،احمقی چاره نداره.
بلندشدم دوباره منو نشوند و گفت:
_دارم عصبانی می شم ها.. "زل زدم تو چشماشوباحرص گفتم":
_من دوساله عصبانیم صالح دوساله!دوساله داری حرصم می دی،عصبانیم می فهمی؟
صالح_بس کن،بی حیایی نکن من هرجونی می کنم برای تواه، نمک نشناس نباش زن!
به بیرون اشاره کردمو گفتم :اینه جون کندنت؟نمی خوام جون بکنی پدر ما رو درآوردی عقل کل!
صالح_تو اون تهران خراب شده فقط یاد گرفتی باشوهرت قهرکنی،شوهرداری یاد نگرفتی
پوزخندی زدم و به سقف نگاه کردمو گفتم:آخه چه به درگاهت کردم من چی می گم این چی می گه!
_زهرِ ... لااله الاالله...دهن منو وانکنا ،زحل جان،بیا بشین شامتو بخور،این قدر،اعصاب منو بهم نریز.
"این مرد زبون منو نمی فهمید،اصلا نمی خواست چیزی بفهمه"
_اصلا می رم که در کمال آرامش غذا بخوری،نوش جون."نمی فهمه زحل ولش کن بزار سرش به سنگ بخوره"
رفتم تو اتاق وپشت سرم اومد و گفت:

romangram.com | @romangram_com