#زحل_پارت_46

صورتمو غرق بوسه کرد و گفت:غلط کردم...
_ولم کن صالح.
صالح با درموندگی گفت:
_آخه من چی کار کنم تو منو ببخشی؟
_اون قیافه ی مظلومو به خودت نگیر هرکس ندونه فکر می کنه من تو رو زدم.
صالح_بابا من که تو رو نزدم!
_نه بیا بزن،هان؟بیا؟ "شاکی نگاش کردم بادرموندگی گفت":
صالح_باباجون تو که می دونی من روتو غیرت دارم چرا پس این غیرت صاحب مرده رو جریان میندازی
_گفتم یادم رفت،نمی فهمی؟
صالح_قبلش که همون طوری آشپزی کرده بودی
_صالح باز شروع نکنااا،هی کش می دی یه مطلبو
صالح_پاشو بریم شب شد الآن حاجی میاد
_بذار بیاد تکلیف منو با توی عصبی روشن کنه.
صالح_وای،زحل تو رو ارواح خاک پدرت پاشو کدوم تکلیف اگر حاجی بدونه ماجرا چیه که حقو به من می ده.
_تو اصلا نمی تونی...
صدای دراومد. "صالح شاکی گفت:"
صالح_بیا حاجی اومد،آبرومون رفت.
طلعت_آقا صالح بیایید اینا رو ازم بگیرید.
صالح در رو باز کرد و یه سینی چایی ومیوه از طلعت گرفت و دوباره در روبست "باهول وعجله گفت:"
صالح_زحل بیابریم چرا این قدر بهانه جو شدی؟بیا بریم این قدر آبروریزی نکن،من نوکرتم دستم قلم بشه اگر یه باردیگه بلند شد،پاشو بهونه تراشی نکن.
_من یا تو؟
صالح_انگار راست که می گن زن باید سرگرم باشه.

romangram.com | @romangram_com