#زحل_پارت_45

طلعت آهسته گفت:
_تو اتاق تا حالا داشت گریه می کرد، قرار نبود خواهرمو اذیت کنیدآ.
صالح_به جون خودش که برام عزیزترینه، مقصر خودشه.
طلعت_خیلی خوب برید تاخودشو از گریه شهید نکرده "حالاگریه هم نمیکردما پیازداغشو زیاد کرده که صالح روبه وجد بیاره"
رفتم تواتاق و غمبرک گرفتم،تاحالا خوبه نشسته بودیم باطلعت غیبت حشمتو می کردیم بالاخره باید به گوش حاجی می رسوندم این صالح ساده لوح داره خودشو تو چاه میندازه تاحواسش به صالح باشه ؛می دونستم صالح میاد دنبالم اخلاقش بود و اما یه چیزی که بود این بود که استرس داشتم بااون همه حرص یه وقت حالش بدنشده وقتی صداش
و شنیدم اون دل آشوبه ام کمی آروم شد،انگار بعد دوسال زندگی دلم براش می تپه!!!دلم!بردیا...صدای بازشدن در اومد تا صالح و دیدم رومو کردم اونور،صالح در اتاقو بست و اومد کنارم نشست دست انداخت دور بازوم،دلجویانه صدام کرد:زحل؟
"چشمامو روهم گذاشتم فکر کردم یکم دیر کرده نکنه حالش بدشده باشه!خدا روشکر"زحل خانم..."بازومو خواستم در بیارم از دستش محکم تر نگه داشت،قلبم هری ریخت یه آن یاد بردیا افتادم...یاخدا...یاخدا...
_زحل،خانم،این رسمشه که بذاری بری؟
جوابشو ندادم،با دوتا از انگشتاش صورتمو به روی خودش برگردوند و گفت:
_تو چشمام نگاه کن.
نگاهش نکردم و به زمین چشم دوختم.
موهای پریشونم که روی شونم ریخته بود ناز داد و گفت:
_بیا بریم خونه به جون تو خوبیت نداره.
_داره یا نداره من باتو هیچ جا نمیام.
صالح_آخه چرا؟!!!
_همین مونده که دست بلند کنی.
صالح_من که نزدمت از کوره در رفتم،خودمو زدم!
بلند گفتم:تو دست بلند کردی منو بزنی که خودتو زدی امروز دست بلند کردی فردا می زنی
صالح_غلط کردم،بیجا کردم تو بزرگی کن تو ببخش،لال شه صالح که تو رو رنجوند.
_پاشو برو خونه من که باهات نمیام.
صالح_تا توباهام نیای نمی رم،اونجا خونه ی تواه،بی تو اون خونه چه صفایی داره؟
_خر خوبی گیر آوردی نه؟ هر دفعه با این حرفا ذوق کردم خیال کردی این دفعه هم مثل هردفعه است من کوتاه میام تو روت زیاد می شه فکر کردی نفهمیدم دست بلند کردی منو بزنی اما زدی تو سر وکله ی خودت؟

romangram.com | @romangram_com