#زحل_پارت_43

صالح هم باعصبانیت گفت:
_مگه نگفتی برم پول قرض بگیرم،تو گفتی به خاطر تو کردم "باعصبانیت بیشتر گفتم":
_ازحشمت؟ من گفتم برو ازحشمت پول قرض بگیر؟
صالح_پس از کی بگیرم از کشاورزای بدتر از خودم؟
_یعنی تو این ده فقط حشمت پول داره؟
صالح_به بقیه اعتمادی نیست.
_ولی به حشمت اعتماده هان؟
صالح_می گن رمز و راز کار رو به زن نگو اینه،از صبح تا حالا داری این مخ منو می خوری زحل
_به درک بذار بیافتی تو چاه بهت می گم حالا دیگه من مختو می خورم؟
باعصبانیت رفتم تو آشپزخونه هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم اومد تو آشپزخونه و بازومو گرفت،پس زدمش و دوباره چسبید به بازوم و گونه امو بوسید."باحرص گفتم:"
_ولم کن. "دل جویانه گفت":
صالح_زحل جون.
_زحل جون و کوفت،من مختو می خورم،دیگه رمز و راااازتو نگو بهم
صالح_چرا بهت برمی خوره من که حرفی نزدم! "دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم":
_صالح گفتم ولم کن،اه،سمج نشو.
صالح چاقویی که تو دستم بود و گرفت و گذاشت رو میز منو برگردوند طرف خودش صورتمو برگردوندم یه طرف دیگه،صورتمو برگردوند طرف خودش و گفت:
_دلت میاد دل منو بشکونی؟خانومم
نگاهمو به یه طرف دیگه انداختم،دوباره صورتمو بوسید و گفت:
_زحل قهرنکن دی....
صورتمو برگردوندم دیدم چشمش روی پنجره زوم شده وای نه یادم رفت پنجره روببندم بازسرخ شد و داد زد:
_این بی صاحب چرا بازه،بازه به درک چرا پرده اش کناره؟
_داشتم پیاز سرخ می کردم بو همه جا روگرفته بود مجبور شدم پنجره رو باز کنم،همین طوری هم که بو نمی رفت از بس که... "یعنی این صالح دوتاحنجره داشت دوگانه سوز بود یه جور داد می زد که پرده گوشم می لرزید خودشو زد،در وتخته و پنجره رو کوبید،نعره می زد،نعره عین شیر وحشی:

romangram.com | @romangram_com