#زحل_پارت_42
_صالح این حشمت برات نقشه داره.
صالح_اا،نفوذ بد نزن بیچاره مرد خیرخواه ندیدی زحل چه طوری تحویلم گرفت تاگفتم اومدم مشورت همچین برام عزت قائل شد به کارگرش گفت: پسر برو دوتاچای وشیرینی بیار برای صالح آقا...انگار رفیقش بودم اصلا انگار پسرشم هی به من می گفت...
_صالح خیلی ساده ای.
صالح_تو چرا این قدر با این بنده خدا لجی؟
_تو خودت نبودی که ازش بد می گفتی؟
صالح_خوب من اشتباه می کردم،زحل خیلی آدم درستیه.
باسرتاکید کردم:آره...آره...خداکنه که اونی که من می گم نباشه ولی این مرد برات نقشه کشید می گی نه نگاه کن.
صالح_تو هی آیه ی یأس بخون،تازه بنده خدا گفت خودم باهات میام.
_پس وای باالله.
صالح_چی رو وای باالله،داره بهمون لطف می کنه!
"باعصبانیت گفتم:"
_غلط کرده مرتیکه،می خواد بیاد لابد...
صالح_زحل توخیلی بدجنسی به جای این حرفا باید یه روز بریم خونه اشون برای تشکر و قدردانی.
_تو که می گفتی من نزدیکای مزرعه اشونم نرم.
صالح_البته خوب آره یه کمی چشم چرون هست ولی خیرخواهه.
_آقاصالح به حاج محمود چی گفتی؟
"شاکی و با تشر گفت":
صالح_زندگی من به حاج محمود چه؟ "دست به کمرشاکی تر از خودش گفتم:"
_تا دیروز حاج محمود تا نگفته بود آب نخور نمی خوردی حالا به حاج محمود چه؟
صالح_من خودم می دونم چی کار کنم.
باعصبانیت گفتم:
_صالح داری خودتو میندازی تو چاه.
romangram.com | @romangram_com