#زحل_پارت_39

_پس لابد پای من سنگین بوده.
صالح_لااله الاالله چرا به خودت می گیری کی همچین حرفی زد؟این زمین وباید خرجش کرد،باید دوباره زنده اش کرد.
_خوب تو که راهشو بلدی دست بجنبون.
صالح_باکدوم پول زن،تو هم هی بگو خوب این طوری کن خوب اون طوری کن،پول می خوام پول از کجا بیارم؟
_قرض بگیر این همه قرض گرفتی بازم بگیر.
صالح عصبانی گفت:
_توهم هی بگو قرض بگیر،از این بگیر از اون بگیر.
_خوب چی بگم صالح؟!بریم دزدی؟خوب باید قرض بگیری دیگه.
صالح_دیگه روم نمی شه ازحشمت پول بگیرم.
_من برات...
صالح_زحل به همون خدایی که می پرستی اگر یه بار دیگه این حرفو بزنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
باعصبانیت گفتم:پس این قدر دست رو دست بذار تا بیان ببرنت زندان،مرد حسابی باید از سرمایه ای که داری استفاده کنی یانه؟
صالح_این زمین تراکتور می خواد،کود می خواد،بذر می خواد،اینم سال چهارم بذر کاشتم وجواب نداد،سه سال که سیل تگرگ وبرف زد امسال که این طور شد زمین مریضه باید تقویتش کرد
_بادست خالی؟!
صالح چنگی تو موهاش زد و گفت:
_نمی دونم.

قابلمه به دست از آشپزخونه اومدم بیرون صالح سرک کشید تو قابلمه و گفت:

_باز سیب زمینی آب پز؟ چند روزه همینو می بندی به نافمون...
"باحرص قابلمه غذار و روی سفره گذاشتم وگقتم":
_نه مرغ بریون،تو می خری چیزی که من درست کنم،همینو داریم،همینم درست می کنم.

romangram.com | @romangram_com