#زحل_پارت_16

شاکی گفتم:
_اونو چرا صدا می کنی؟... اختیار دهن من دست سهاست؟... بیاد دهنمو ببنده؟...
بردیا_حالت بده... خودت نمی فهمی.
فرخنده جواب داد:
_چیه؟... حامله ات کرده؟...
تایپ کردم:
_به تو ربطی نداره، شماره رو بده.
شماره رو فرستاد وسیو کردم و سند کردم برای سها. به سها مسیج زدم:
_از این یه وقت بگیر.
بردیا_زحل!... خبر مرگم بذار برم، بعد شروع کن!... چت شد؟... دیوونه شدی؟
_من به تو کاری دارم؟... حرفی زدم؟... مگه نمی خوای بری؟... من که بابامو ندارم، حداقل تو برو، برس به بابات...
سها رو بلند صدا زدم. در حین این که می اومد داخل اتاق، گوشیش تو دستش بود و داشت با اخم صفحه ش رو نگاه می کرد. با هیجان و حرص سرش رو بلند کرد و گفت:
_زحل؛... این...
عصبی، با چشمای گرد نگاش کردم و سها حرفشو خورد. بردیا مشکوک به ما نگاه کرد. سها با آرامش تصنعی گفت:
_آقا بردیا من دیگه می رم. نگران زحل نباشین، من حواسم هست.
بردیا سری تکون داد و گفت:
_ممنون
مانی پشت سر سها اومد داخل و گفت:
_من سها رو برسونم، بیام. نکشید همو تا بیام.
_ما دشمن نیستیم. بردیا از بابام بیشتر به گردن من حق داره، بالاخره از لجن منو کشیده بیرون.
بردیا_شما برید... برید...
اونا که رفتن، بردیا دستمو گرفت، منو کنار خودش نشوند و گفت:

romangram.com | @romangram_com