#زحل_پارت_15
انگار سرمای صدام، گرد سکوت تو فضا پاشید. مورمورم شد.
به طرف گوشیم رفتم. "باید... باید... بچه رو سقط کنم، من یه زحل دیگه نمی خوام..."
بردیا پشت سرم اومد و صدام کرد:
_زحل؛
_برو وسایلتو جمع کن.
بردیا_کجا می ری؟... سرت گیج می ره، راه نرو... حال پدرم رو به بهبود بره، من برمی گردم. شاید کمتر از یکی دو ماه تنها باشی... تا زمانی که مانی کاراشو بکنه، بیاد، حواسش به تو هست. می شنوی زحل؟...
روی مبل ها و میزهای تو سالن رو نگاه کردم. گنگ و کلافه چشم می چرخوندم. گوشیمو می خواستم. "باید زنگ بزنم به فرخنده..."
بردیا_زحل دنبال چی می گردی؟
_گوشیمو می خوام.
بردیا_گوشیتو می خوای چه کار؟... من که خونه ام، سها هم این جاست...
_زندگی من خلاصه می شه تو تو و سها؟
بردیا زیرلب گفت:
_شروع شد!
بلندتر صدا زد:
_سها؛... سهاخانم؛...
_سها رو برای چی صدا می کنی؟ برو چمدونتو جمع کن. لابد اینم من جمع کنم؟
گوشیمو پیدا کردم، یه مسیج زدم:
_شماره ی زیبا خانمو می خوام.
بردیا شاکی گفت:
_به کی داری پیام می دی؟
_به عزرائیل! بیاد جونمو بگیره؟ از دست تو و این زندگی راحت بشم.
بردیا_سها؛...
romangram.com | @romangram_com