#زندگی_مهرسا_پارت_65
-گفتم که راحت باشین .. باور کنید حرف های که به من میزنید همینجا بین خودمون می مونه .
-خوب اقا برسام .. اکثرا مهمون داره .. البته نه این جا .. هر بار مهمونی که می گیره منم باهاشون همراه میشم .. اکثر کاراشو بهم میگه .. مثل استخدام خدمه و خرید کردن ..غیره .. یه باغ داره تو کرج .. اکثر مهمونی هاشو اون جا میگیره .. خوب یه جورایی .. یعنی چه جوری بگم .. راستش ..
-خوب این آقا برسام سرو گوشش زیادی می جنبه درسته ..
-ای خدا خیرت بده . .. نمی دونستم چطوری بگم ..
-حالا اینا چه ربطی به من دارند .
-آقا برسام هیچ وقت مهمون خونه نداشتند ..
-خوب؟؟
-راستش وقتی شما رو باهش دیدم . فکرکردم که .. یعنی ..
مهرسا تا آخر مطلب دستش اومد . کف دستش رو بلند کرد به سمت مشتی .. به معنای کافیه . سعی کرد آرامش خودش رو به دست بیاره ...
romangram.com | @romangram_com