#زندگی_مهرسا_پارت_58

از تو طبقه مواد شوینده شوینده های که لازم داشت رو برداشت .. تا ظهر تو پذیرایی مشغول به کار بود .. همه جا رو گرد گیری کرده بود رو مبل هارو رو پاک کرده بود . میز جلوی مبل رو دستمال کشیده بود .. رو سقف خونه پر بود از تار های عنکبوت .. همه اون ها رو پا کرد .. تی برداتش .و کف خونه رو تی کشید . .. فرش ها رو جارو کشید ..

بعد از چند ساعت کار مداوم به همه جای خونه دستمال کشیده بود .. ذره ای از خاک تو خونه خبری نبود ...تا ظهر خودش رو با کارای خونه در گیر کرده بود .. ..

با اون صبحانه پر و پیمونی که خورده بود اما باز هم احساس ضعف می کرد .. ناهار خورد به اتاقش رفت .. موبایش رو نگاه کرد .... چند تا تماس داشت .. هم فرهاد باهاش تماس گرفته بود و هم مینا .. شماره فرهاد رو گرفت ..

-الو

-الو مهرسا جان .. خوبی بابا ..

-سلام .. مرسی .. خوبم ..

هم نمی خواست و هم نمی تونست عادی رفتار کنه .. لحنش سرد بود و خودش آن سردی رو دوست داشت ..فرهاد هم متوجه لحن سرد مهرسا شده بود

۴۵

-سلام دخترم .. چرا جواب ندادی .. چند بار تماس گرفتم ..


romangram.com | @romangram_com