#زندگی_مهرسا_پارت_54
و بعد به اتاق خواب روبه روی اتاق خودش اشاره کرد و قبل از اینکه دوباره احساست منفی سراغ مهرسا بیاد گفت
- این اتاق داخل سرویس بهداشتی هم داره .. این طوری راحت تری .. اون دو تای دیگه سرویس ندارند ..
مهرسا کمی فکر کرد و گفت :
-باشه همینو بر میدارم ..
-باشه .. الان به مشتی می گم چمدوناتو بیاره . تو برو استراحت کن ..
مهرسا داخل اتاق شد .. اتاق بزرگی بود .. یک تخت خواب دونفره داخلش قرار داشت ..
اتاق رو نگاه کرد .. ست اتاق سفید بود.. پرده ها تخت ..فرشی که پهن شده بود .. سرامیک کف خونه و حتی رو تختی ها .. همه چیز سفید .. خودش عاشق رنگ سفید بود .. چون با اون آرامش می گرفت ..
رفت و لبه تخت نشست .. سرش رو پایین گرفت .. با دو دستش سرش رو گرفته بود .. از صبح چیزی نخورده بود .. شاید بهتر میشه گفت از شب قبل .. اما بیشتر از اون خسته بود وخواب الود .. ضربه ای به در خورد .. بلند شد و در رو باز کرد ..
-مشتی کمرش درد میکنه .. خودم برات آوردم ..
romangram.com | @romangram_com