#زندگی_مهرسا_پارت_51

-میگم .. اما به یه شرط

بعد به برسام نگاهی کردو گفت ..

-یه وقت پسر عموهاتو دیدی زیر آبمونزنی .

برسام سری تکون داد .. -گواهیناممو تازه گرفته بودم .. اما جرئت نمی کردم بهشون بگم گواهینامه دارم .. به هوای مدرسه و خونه دوستام میرفتم آموزشگاه .. بعد از گرفتن گواهینامه دوست داشتم ماشین داشته باشم .. اما گفتنش برام غیر ممکن بود .. عمرا دوست نداشتم حاجی چیزی در مورد گواهینامم بدونه .. چون باید توضیح می دادم که بدون اجازشون گواهینامه گرفتم .. این شد که آخر شبا که همه خوابیده بودن ا زپنجره اتاقم میزدم بیرون .. نریمان عادت داشت همیشه سوییچ تو ماشین بزاره .. منم ماشین بر می داشتم میزدم بیرون .. بیچاره سرایدارمون که منو می دید فکر میکرد نریمان که شبا زیر آبی میزنه و حاجی و دک میکنه . این بود که بهشون چیزی نمی گفت .. یه چند ساعتی تو خیابونا تمرین می کردم . قبل از اینکه کسی بفهمه خودم و می رسوندم خونه ماشین و پارک می کردم و می رفتم تو تختم ..

چشم های برسام دیگه جای برای گشاد شدن نداشت..

-دختر تو دیونه ای ...هیچ وقت مچتو نگرفتن ..

-مچمو نگرفتن .. اما یه بار یه افتضاحی شد ..

بعد خودش شروع کرد به خندیدن .. -یه بار شب که اومدم ماشین بردارم دیدم سوییچ نریمان نیست .. نگاه کردم مال نوید هست .. رفتم تو ماشین نشستم ..ماشین رو روشن کردمو رفتم بیرون .. یه مقدار تو خیابونا تمرین کردم .. نگو این پسره ماشینشو نداده تعمیر .. نمی دونم کجاش عیب داشت .. هر کاری کردم دنده عقب از یه کوچه بیام نمیشد . دیگه پامو گذاشتم رو گاز فشار دادم ماشین با سرعت دنده عقب راه افتاد .. بعد هر کاری کردم ترمز کنم نشد محکم کوبوندم به یه تیر برق .. پیاده شدم دیدم واویلا .. ماشین داغون .. ماشین نوید یه پرادو بود .. ماشین رو روشن کردم رفتم سمت خونه .. سریع ماشین پارک کردم رفتم از پنجره تو خونه .. از استرس حالت تهوع گرفته بودم .. سعی کردم یه مقدار بخوابم تا آروم شم .. چشت روز بد نبینه .. صبح بود که با صدای نعره یکی از خواب پریدم .. فهمیدم بیچاره شدم .. سریع رفتم پایین دیدم بله . نوید مثل مرغ پر کنده دور و ماشین می چرخه ... ولی هنوز کسی نفهمیده کار من بوده ... منم خودمو زدم به کوچه حسن کچل .. رفتم جلو گفتم .. چی شده داداش .. نوید از چشاش آتیش می بارید .. داد و بیداد نعره که نریمان دیشب ماشین و تو برداشتی به جای زدی ..یا کسی دیشب ماشین برداشته ... همه یه نه تحویلش دادن .. آخرش فکر کرد که دیروز که تو خیابون یه لحظه پارک دوبل کرده پیاده شده کسی به ماشینش زده در رفته اونم متوجه نشده ..

وقتی مهرسا داشت تعریف میکرد برسام دائم در حال خندیدن بود .. به حدی که از چشاش اشک میومد ..


romangram.com | @romangram_com