#زندگی_مهرسا_پارت_42

برسام که مجاب شده بود ادامه داد ..

-واسه همین هم دیشب شام نخوردی ..

-دیشب یه نمونه از کارهای بوده که تو اون خونه در حقم شده .. تو چند سال اخیر تموم طول روز مو با حاجی این طوری بودیم سر هر موضوع کوچیک و بزرگ با هم تو جدال بودیم .. .. اگه قرار بود سر هر کدوم از اونا قهر کنم و غذا نخورم فکر کنم پوست و استخونم تا به حال تجزیه شده بود ..

-فکر می کردم حاجی خیلی دوست داره ..که ..

-که چی ؟؟؟ .. که منو واسه نوه ارشدش انتخاب کرده .. اینو میکخواستی بگی ..

برسام از قافل گیری که مهرسا تعجب کرده بود

-خوب اره دیگه .. نوه بزرگشم ..

-بزار من ادامه بدم .. نوه بزرگشی ... کارخونه داری و سهام چند تا کارخونه ها رو هم داری .. وضعه مالی توپی داری .. همه دختر های دور برت آرزشونه که لااقل جای که من الان نشست قرار بگیرن .. یعنی رو ی یک میز درست روبه روی خودت .. تحصیل کرده فرنگی و این یه امتیازه برات .. و از لحاظ ظاهری هم جوونی و خوش تیپ .. شاید اقرار باشه .. اما کمتر دختری می تونی پیدا کنی که نخواد دلتو ببره .. تازه .. دیروز هم حسابت پر شده .. درسته ..

و با حرف آخر پوزخندی زد ..


romangram.com | @romangram_com