#زندگی_مهرسا_پارت_41

-اومدی .. بیا بشین ..

مهرسا صندلی رو به روی برسام وکشید و نشست ..

-چی می خوری .. من تا به حال اینجا نیومدم .. فکر کنم جای بد نباشه ..

- من چیزی میل ندارم ..

برسام با این حرف کلافه شد .. حالا باید ناز این دختر بچه رو هم می کشید .. دیگه تحمل این یکی رو نداشت .. اون هیچ وقت ناز هیچ کدوم از دوست دختر اش و نکشیده بود .. با لحن سردی که کمتر از خودش دیده بود گفت :

-دیگه کار از کار گذشته .. با غذا نخوردن و لج و لجبازی فقط حال خودت و بدتر می کنی .. باید با این موضوع کنار بیای .... حالا هم بهتر صبحانه تو بخوری

-شما که میگفتین از کارهای حاجی متنفری .. قضاوت زود هم یکی از کارهای حاجی

لحن مهرسا هم پر از خشم بود .. خشم رو می شد تو تک تک حرفهاش حس کرد .. سعی کرد آروم باشه و با لحن آرومی ادامه داد..

- من میگرن دارم .. تا زمانی که سردرد دارم هر چیزی رو که وارد معده ام بشه بالا میارم .. واسه همین تا سردردم خوب نشه نباید چیزی بخورم ....


romangram.com | @romangram_com