#زندگی_مهرسا_پارت_38
هر دو سعی میکردند آروم و بی صدا صحبت کنند ..
- آره .. تا همه خوابیدن باید در ریم ..ماشین سر شب زیر پنجره گذاشتم نمی تونیم از راه پله بریم .. رفتم در ورودی رو امتحان کردم ..در ورودی قفله ..
-.. زیر کدوم پنجره پارک کردی ..
- همینجا زیر تراس اتاقت ..
- باشه وسایلت و برداشتی .
-اره .. این چمدونه با این کیف دستیم ..
برسام سمت تراس رفت .. ارتفاعش زیاد بود ..اما خودش راحت می تونست ازاونجا پایین بره .. ولی واسه مهرسا سخت بود .... مهرسا به طرف در رفت . کلید در رو زد و در رو قفل کرد .. چمدون ها رو بردند لبه تراس ..
-من میرم پایین .. تو می تونی چمدون ها رو بدی به من .. بعد کمکت میکنم بیایی پایین ..
برسام این و گفت .. پا هاش رو از نرده تراس رد کرد.. پرید .. با شدت به زمین خورد .. صدای آخش در اومد ..
romangram.com | @romangram_com