#زندگی_مهرسا_پارت_34
-اومدم مادرم ..
-خوب مهرسا کجاست پس ..
-نمی دونم .. شاید اتاقش باشه ..
-باشه تو برو پیش مهمونها من الان میام ..
الهه به سمت اتاق مهرسا رفت .. در زد و وارد شد ..
-مهرسا .. عزیزم .. اینجایی چرا ؟؟ حالت خوبه ؟
-خوبم زن عمو . .. یکم سرم درد میکنه .. یه قرص خوردم ..
-قربونت برم .. میدونم سخت .. به خدا خیلی خوشحالم که عروسمی .. اما به جون برسامم اگه راضی بوده باشم که این شکلی عروسم شی .. کار خدا بود .. پاشو الان هم ناراحت نباش.. یه امشب هم تحمل کن ... جلوی مهمونامون بد میشه ..
مهرسا نتونست حرفی به اونها بزنه با خودش زمزمه کرد” کار خدا نبود .. کار خودتون بود” .. از جاش بلند شد .
romangram.com | @romangram_com