#زندگی_مهرسا_پارت_26

-تو همین امروز با برسام ازدواج می کنی ..

-شرمنده بابا بزرگ .. مثل اینکه خیلی خاطر این نوه عزیزتون رو می خواین .. اما من نه ..

-مهرسا سعی نکن .. اون روی من رو بالا بیاری من همیشه اینقدر مهربون نیستم ..

-واقعا فکر میکنید مهربونید ؟؟.. تا به حال خودتون جلوی اینه دیدین .؟؟. تا به حال جز اخم رو پیشونیتون چیز دیگه ای بوده .؟؟. شما همیشه جدی بودید و اخمو ..

برسام با شنیدن این حرف بیرون از اتاق شروع کرد به خندیدن از صدای خنده اون پدر و مادرش و عمو زن عموش که همه فال گوش ایستاده بودند به طرفش برگشتند و به او نگاه کردند .. سعی کرد خند ه اش رو کنترل کنه

-خوب راست میگه دیگه ..

برای لحظه ای همه یه لب خندی به روی لبشون اومده .. اما طولی نکشید که صدای فریاد حاج منصور بلند شد

حاج منصور :

- دختره خیره سر منو مسخره میکنی... تا به حال کسی جسارت نکرده با من اینطوری حرف بزنه ..اون وقت تو یه علف بچه منو دست انداختی ..


romangram.com | @romangram_com