#زندگی_مهرسا_پارت_25
حاج منصور:
_ غلط کرده دختره خیره سر....
از پله ها بالا رفت و وارد طبقه دوم شد .. پشت در اتاق مهرسا رفت .. در زد و وارد شد .. مهرسا روی تخت نشسته بود سرش رو روی زانو هاش گذاشته بود .. سرش رو بلند کرد و به در نگاه کرد ..
حاج منصور:
-این مسخره بازی ها چیه .. سریع بلند شو حاضر شو ..
-من که گفتم حاضر یستم ازدواج کنم .. شما اید که اصرار دارید .. خودتون هم یه فکری به حال خودتون بکنید ..
-منو گیر آوردی .. تا یه ساعت دیگه عاقد میاد .. دوست دارم حاضر آماده باشی .. پایین می بینمت ..
-من نه الان و نه هیچ وقت دیگه حاضر نیستم با اون پسره ازدواج کنم ..
بیرون اتاق مهرسا همه ایستاده بوده اند .. حرفهای هر دو رو به وضوح می شنیدند. برسام وارد طبقه دوم شده بود به طرف اتاقش میرفت که متوجه سر و صدا شد .. به سمت اتاق رفت و پشت سر بقیه ایستاد .. به دعواهاشون گوش داد ..
romangram.com | @romangram_com