#زندگی_مهرسا_پارت_19

حاج منصور:

-همه تون دلیل جمع بودن امشب مون رو می دونید .. بنا بر تصمیماتی که گرفته شده فردا به عنوان روز نامزدی و جشن عقد مهرسا برسام انتخاب شده .. اگه کسی نظرو یا ایده ای واسه جشن فردا داره بگه ..

فرامرز:

- ایشالله به مبارکی.. راستش اگه جمع راضی باشه دوست دارم تو همین عمارت جشن بگیریم .. سفره عقد رو هم تو یکی از اتاق ها بندازیم ..

الهه:

-درسته .. این جا به قدری بزرگه که با تالار و باغ فرقی نداره..

برسام با خودش می گفت که مگه قرار نبود که من فقط این دختره رو ببینم .. اگه موافق بودم اون موقع حرفی زده بشه.

.. خشمگین بود .. سعی می کرد خودش رو کنترل کنه .. نمی خواست اتفاقات چند سال قبل دوباره پیش بیاد .

دعوای خودش و حاج منصور و بر کناری او ازسمت مدیریت چند تا از کارخونه ها و گرفتن سهام شرکت.. .. تجربه به او نشون داده بود که لجبازی با مرد قدرتمندی مانند حاج منصور فرقی با از دست دادن کل زندگی کاریش نداره ..


romangram.com | @romangram_com