#زندگی_مهرسا_پارت_17

مهرسا از اتاقش بیرون اومد . شلوار جین مشکی پوشیده بود ویک سرافون توسی و شالی توسی هم به سر کرده بود .. از پله ها پایین اومد و به طرف پذیرایی فت .. کسی متوجه حضورش نشد .. سعی کرد قوی باشه و ضعفش رو نشون نده .. نمی خواست کسی از ضعف اون بویی ببره .. به طرف مادرش رفت و سلام کرد الهه از جاش بلند شد . مهرسا رودر آغوش گرفت ..

الهه :

-سلام دخترم .. خوبی .. خیلی موقع هست که ندیدمت ..

-بله ممنونم زن عمو . شما خوبین .. خیلی خوش اومدین .

فرامرز:

- خانم ولش کن منم ببینمش دیگه . اب لمبوش کردی که ...

مهرسا از بغل الهه بیرون اومد و به طرف فرامرز رفت ..

-سلام عمو جون .. خوبین .. دلم براتون تنگ شده بو د.

فرامرز:


romangram.com | @romangram_com