#ز_مثل_زندگی_پارت_99


لبخند كمرنگي رو لبش نشست . هول شد خواست دوباره سلام بگه كه يادش اومد سلام گفته . حرف ديگري نداشت . سكوت شد .

ـ چي شد هووووم ؟

ـ هيچي ...

صداي فرزين پر انرژي و سر حال به نظر مي رسيد :

ـ خانوم خوشگله بدون خداحافظي رفتي ؟ !!!

لذت از شنيدن تعريف آرام آرام زير پوستش كشيده مي شد . هيچ كس آنجا نبود اما گونه هاي رنگ گرفت .

ـ چه ساكت شدي !!!

ـ گلابتون ...يه كم عجله داشت ، رفتيم ...

فرزين خنديد و گفت : بي خداحافظي نه ؟ !!!

ـ از فريده خداحافظي كرديم .

فرزين با شيطنت گفت :

ـ فريده ، فريده س ، منم منم ...

آهو خنده اش گرفت .

ـ فردا ميام مدرسه دنبالت ...

آهو دستپاچه شد ..

ـ نه ...يعني ...يعني چرا ؟؟!!!

فرزين با تعجب گفت : چه ايرادي داره ؟ هوم ؟؟ بايد قبول كني تنبيه بي خداحافظي رفتنته ...

ـ آخه ...آخه ...

ـ آخه چي خانومي ؟!!

باز همان حس اين بار با شدت بيشتري زير پوستش دويد .

ـ بد ميشه اگه مسئولين مدرسه ...


romangram.com | @romangram_com