#ز_مثل_زندگی_پارت_97
آيدين از لحن تند او كمي جا خورد بعد صدايش را صاف كرد و گفت :
ـ بهت حق مي دم ، ولي دوستام صدام كردند .
گلابتون كيفش را روي شانه انداخت و گفت :
ـ بريد با دوستاتون خوش باشيد .
به آهو اشاره كرد كه راه بيافتند . چون ترنم پيش فروزنده بود نزدشون نرفت فقط از راه دور به فريده اشاره زد ميره . فريده كه پيش عده اي بود اشاره زد بمونه تا بياد ولي گلابتون رو مچش اشاره كرد يعني ديرم شده و دست آهو را گرفت و با هم سمت در رفتند كه آيدين را آنجا ديدند .
گلابتون ايستاد و جدي گفت : بريد كنار ميخوام رد شم .
ـ هنوز دلخوري ؟
ـ گفتم كه مهم نيست .
ـ بيام برسونمت ، بين راه هم حرف بزنيم ؟
گلابتون با لحن بد و صداي كه كمي بلند بود گفت : لازم نكرده .
آيدين اصرار كردن رو جايز نديد . از كنار قاب در فاصله گرفت و آن دو خارج شدند . تو حياط كتايون و سجاد رو ديدند . گلابتون دست آهو رو فشرد و ايستاد . كتايون گريه مي كرد و مشت هايش را به سينه ي سجاد مي كوبيد .
آهو نگاهي به آن دو و بعد به گلابتون انداخت .
دقايقي طول كشيد تا اينكه كتايون متوجه آن دو شد . گريه اش شدت گرفت و شروع كرد به ناسزا گفتن :
ـ تو يه آشغال ... هستي .
گلابتون عصبي چند گام برداشت و گفت :
ـ دهن كثيفت رو ببند ، بفهم چي مي گي .
كتايون هم جري شد و داد زد :
ـ خفه شو هستي ديگه . هر چي بگم سزاوارته ...
گلابتون يك دفعه خودش را مهار كرد و با خونسردي گفت :
ـ هر چي سرت مياد حقته ، خودت رو به خريت زدي ...
آهو با تعجب آن سه را نگاه كرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com