#ز_مثل_زندگی_پارت_93
ـ نترس گلم ، ديدمش ميگم بياد و منتظرت نزاره .
لبخندي زد و تشكر كرد و فرزين رفت . ده ها و هزاران بار كلمات و جملات فرزين رو مرور كرد "خوشگلم ....عزيزم ....گلم . " چه قدر وقتي اينها رو مي شنيد حس خوبي داشت . لبخندي زد .
گلابتون در دستشويي مقابل آينه ايستاده و مشت هايش را به هم مي فشرد . از فكر اينكه سجاد داشت گونه شو لمس مي كرد يا قصد داشت ببوسدش معده اش پيچ خورد . دقايقي طول نكشيد كه خم شد و معده شو نگه داشت . مدام لحظه هاي نزديك بودن سجاد جلوي چشمانش مرور ميشد و احساس تنفر و چندش به او دست مي داد .
آهو دوباره چشم گرداند تا گلابتون رو پيدا كنه . كم كم دلشوره اش گرفته بود . با ديدن فريده صداش كرد .
ـ فريده ...فريده ...
ـ جانم آهو ؟
ـ بيا اينجا .
ـ چي شده گلابتون كجاست ؟
شانه هاي آهو فرو افتاد و گفت :
ـ پس تو هم نديديش ؟
فريده خنديد و گفت : گم شده ؟
وقتي نگاه خندون فريده رو ديد گفت :
ـ من دارم جدي مي گم . رفته بود برقصه الان نيست .
ـ حتماً اون قدر خوشگله دزديدنش ...
آهو با چشم هاي گرد شده نگاهش كرد كه فريده خنديد موهاي رنگ شده اش را عقب داد بعد دست آهو را گرفت و گفت :
ـ بيا برو از خودت پذيرايي كن تا گلابتون جون پيداش شه .
فريده كنار ميز او را تنها گذاشت . آهو با نگراني و ترس نگاهش را به هر سويي مي گرداند . تا اينكه ديد فرزين داره سمت ميز مياد . كمي هول كرد . فرزين لبخند زنون گفت :
ـ خوبي خانومي ؟!!
ـ مــ.. مرسي .
ـ باز كه تنهايي .
romangram.com | @romangram_com