#ز_مثل_زندگی_پارت_45


روي دست او زد و گفت : به لوازم آرايش من دست نزن .

ـ اوه اوه بهت بر خورد رفتم پاك كردم ؟ آخه دختر تو چي كار به صورت من داري ؟ به موقع كم كم منم به اين ژينگولت بازي ها عادت مي كنم .

گلابتون او را پس زد و گفت : برو بابا تو هيچ كارت مثل دخترا نيست .

آهو چهره ي بانمكي به خودش گرفت و گفت : نكنه من پسر باشم ، مي گم ها من چه قدر غير عادي دوستت دارم ...

گلابتون از چهره ي او كه نزديك مي شد خنده اش گرفت اما حتي لبخند نزد . آهو با ادا صورتش رو جلو برد گونه ي او را بوسيد و گفت :

ـ تازه مي فهمم عاشقتم پس بگو براي چي بود....

گلابتون ديگه نتونست خودداري كنه پقي زد زير خنده و بازوهايش را هل داد و گفت :

ـ برو گمشو ديوونه ...

خودش هم خنديد و گفت :

ـ ولي فكرش رو كن من پسر بودم تو دختر ، بعد عاشقت مي شم ...

گلابتون وسط حرفش با لحن صريح و حال گير كننده اي گفت :

ـ اون وقت من محلت نمي دادم و تو افسرده مي شدي ...

با اين حرف آهو به دنبالش افتاد و گلابتون جيغ كنان شروع كرد به در رفتن .

چند ساعت آخر را با سر به سر هم گذاشتن و آماده شدن گذشت . قرار بود جشن را در حياط بگيرن و صندلي ها رو همان جا چيده بودند .

كم كم مهمون ها رسيده و حياط شلوغ شده بود . آهو بچه ي باران را در آغوش او ناز داد و لپش را كشيد و گفت :

ـ ماشالله تيپ زدي خانومي ندزدنت .

باران كلاه قرمز و عروسكي دخترش را برداشت و گفت :

ـ به نظرتون سرما نمي خوره ؟

آهو : نه .

گلابتون : نه هوا خوبه .

باران : مي دونم ولي بچه ها ظريف تر و حساس ترن .


romangram.com | @romangram_com