#ز_مثل_زندگی_پارت_44
ـ باز دور نه رو برام گرفته .
ـ ديگه رژ و برق لب مي زنم ولي نمي خوام آرايش كنم .
ـ بمون خوشگلت درست مي كنم آن شرلي .
آهو لبخند زد و با لحني خونسرد و حرص در آور گفت :
ـ نه گلاب جون .
گلابتون با حرص جعبه ي آرايش را كوبيد روي سر او كه آهو سرش را گرفت و گفت "آخ"
ـ بمون درستت كنم .
ـ آخه من سنم هنوز كمه دوست ندارم آرايش كنم .
ـ بابا بيا آرايش كن خانواده ت كه چيزي نمي گه .
آهو يه قدم عقب رفت ابرو بالا انداخت و گفت : نچ ....
گلابتون سمتش رفت كه آهو قصد فرار كرد گلابتون وسايل آرايش به دست او را هل داد و آهو روي تخت افتاد . گلابتون روي پايش نشست و در حالي كه سمت صورتش خم مي شد گفت : مثل يه بچه ي خوب بمون آرايشت كنم .
مدتي گذشت تا اينكه گلابتون از روي او بلند شد و گفت : خيلي خوب شدي ، چهره ت روح گرفت آنه ...
آهو او را كنار زد سمت آينه رفت . خودش را برانداز كرد . برخلاف تصورش خوب شده بود ولي حس مي كرد آرايش روي پوستش سنگيني مي كنه و پوستش در حال جمع شدنه . دستانش را روي صورتش گذاشت و گفت :
ـ واي من برم بشورمش ...
ـ ديوونه بازي در نيار ها ، دو ساعته زحمت كشيدم ...
آهو به شدت سرش را تكان داد و گفت : نه ...نه رو پوستم سنگيني مي كنه.
ـ چون اولين باره پوستت رو آرايش مي كني چنين حسي داري ، بمون چند ساعت بگذره عادت مي كني .
آهو با كلافگي گفت : واي نمي تونم تحمل كنم .
و سمت دستشويي اتاق گلابتون دويد . وقتي صورتش را شست و آرايشش را پاك كرد نفس راحتي كشيد . حس مي كرد دوباره منافذ پوستش باز شده و راحت مي تونه تنفس كنه .
وقتي از دستشويي خارج شد گلابتون براش چشم غره رفت و گفت :
ـ واقعاً كه ، لياقت نداري .
آهو خنديد و گفت : به جاش رژ مي زنم .
romangram.com | @romangram_com