#ز_مثل_زندگی_پارت_35
دامون تك خنده اي كرد و گفت : نخير بازم مثل ميمون از پنجره آويزون شدي نه ؟
آهو با حرص نگاهش كرد كه دامون خنديد . آهو خم شد كوسن مبلي كه جلوي دستش بود رو برداشت و سمت او پرت كرد كه دامون اومد جاخالي بده خورد به گيتارش كه نزديك بود از دستش بيافته . گيتار رو گرفت رو پاش گذاشت و گفت :
ـ اين بيافته خسارت بايد بدي ها .
ـ اوهو ديگه چي .
ـ ديگه همين .
گلابتون كه داشت سمت اتاقش بر مي گشت گفت :
ـ سر و صدا نكني ها .
دامون خنديد و گفت : گلابتون مي خوام تا آخر هفته ي ديگه يه آهنگ رو حداقل بلد باشم و تو تولدم بزنم .
آهو زد رو پيشونيش و گفت : راست مي گي تولدته .
دامون لبخند كجي زد و گفت : يادت نبود دخترخاله ؟
آهو صادقانه گفت : نه اصلاً .
ـ دستت درد نكنه .
گلابتون آروم خنديد و گفت : مطمئني مي توني تا اون موقع ياد بگيري ؟
دامون كج كج نگاهش كرد و گفت : فكر كردي همه يه شبه استاد موسيقي ميشن ؟ وقتي آهنگ زدنم رو ديدي دهنت وا مي مونه .
آهو خنديد و گفت : حالا دعوا نگيريد .
گلابتون داخل اتاقش شد و گفت : آهو بيا .
آهو داشت سمت اتاقش مي رفت كه دامون بلند صداش كرد .
ـ آهـــــــو !
ايستاد و گفت : هان ؟
همان طور كه گيتار رو روي پاش جا به جا مي كرد گفت : برام يه كادوي خوب بگير .
آهو غش غش خنديد و با شيطنت گفت : من كه نمي خواستم برات كادو بخرم .
romangram.com | @romangram_com