#ز_مثل_زندگی_پارت_34
آهي كشيد و براي اينكه حوصله ي موهايش را نداشت همه را بالاي سرش گوجه اي بست و حتي براي اينكه جلوي موهايش در چشمش نريزه همه را جمع كرده با يه كليپس كوچك محكم نگه داشت .
بعد شستن سر و صورتش به طبقه ي پايين رفت كسي خونه نبود . تنهايي صبحونه شو خورد و با همان بلوز آستين كوتاه و شلوارك بلندش رفت به حياط يك راست سمت خانه ي خاله اش رفت چون حوصله نداشت بره داخل خونه و از اونجا به اتاق گلابتون راه پيدا كنه مستقيم سمت پنجره اتاق گلابتون رفت و چون كوتاه بود پريد داخل گلابتون كه پشت به او ايستاده و آرايش مي كرد با جيغي برگشت و با ديدن او گفت :
ـ ديوونه تويي ؟
ـ نكنه فكر كردي عاشق دلباخته ت اومده تو رو بدوزده و ببره .
گلابتون ياد حرف عطا افتاد . اخمي كرد و گفت : چرا چرت مي گي ؟ در رو براي چي گذاشتيم ؟
آهو خودش را روي تخت پرت كرد خنديد و گفت : اين طوري راحت تره . چرا پنجره رو كوتاه ساختيم ؟ براي راحتي رفت و آمد ديگه .
ـ هووووي آروم تازه رو تختي رو صاف كردم .
آهو بيخيال دستانش را زير سرش گره زد و گفت : خب دوباره درست كن .
گلابتون براش چشم غره رفت و گفت : دمپاييت كجاس ؟
ـ نترس داخل نياوردم ، پايين پنجره .
صداي كشيده شدن دست روي سيم هاي گيتار اومد و زود قطع شد . آهو گفت :
ـ مامانم خونه نبود . نمي دوني كجاس ؟
ـ چرا با مامانم رفتن خريد .
ـ اوهووووم .
وقتي دوباره صداي گيتار اومد آهو عصبي در اتاق رو باز كرد و بيرون رفت آهو هم دنبال سرش راه افتاد . دامون گيتار به دست روي مبل نشسته و داشت تمرين مي كرد كه گلابتون گفت :
ـ سرمون رفت بس كن .
دامون جوابشو نداد كه گلابتون دوباره گفت : با تو ام . اين صدا هاي ناهنجار ديگه داره مي ره رو مخم ها ، تو كه گيتار بلد نيستي چرا مي زني ؟
ـ گلاب برو تو اتاقت دارم تمرين مي كنم .
ـ برو تو حياط تمرين كن سرم درد گرفت .
دامون سرش رو بالا گرفت چيزي بگه كه با ديدن آهو با تعجب گفت : اِ تو از كجا اومدي ؟
آهو خنديد و براي اينكه سر به سرش بگذاره گفت :
ـ من از همين در ، اين قدر غرق تمرين بودي كه منو نديدي .
romangram.com | @romangram_com